جنبش سبز،
پیشگام ائتلاف
ملی نیلوفر بیضایی
"ما امروز در
اینجا جمع شدهایم
تا صدای اعتراضمان
را علیه دیکتاتورها
و مستبدین و
در راس آنها
آقای خامنهای
بلند کنیم."
این بخش کوتاهی
از سخنان شجاعانهی
مجید توکلی،
دانشجوی جوانی
است که در روز
7 دسامبر 2009 علیرغم
سرکوبهای وحشیانهی
معترضین ماههای
اخیر در تجمع
دانشجویان
تهران حضور
پیدا کرد و پس
از سخنرانیاش
توسط ماموران
حکومتی ضرب
و شتم و سپس دستگیر
شد. دو روز بعد
خبرگزاری فارس
عکس مجید توکلی
را در حالیکه
روسری و چادر
بر سر داشت،
منتشر کرد و
با لحنی تمسخر
آمیز مدعی شد
که او با "لباس
زنانه" قصد
فرار داشتهاست. "زن"
بودن باز دلیلی
میشود برای
تحقیر و یا "ضعیف"
بودن برابر
انگاشته میشود
و مردی که لباس
زنانه بپوشد،
از "مردانگی"
که تسلط و قدرت
را در ذهن کلیشهای
سنتی تداعی
میکند، تهی
نمایانده میشود.
چادر که پرچم
نمادین حکومت
دینی است و ابزاری
برای تسلط تام
بر بدن و نوع
بودن، ابزاری
که حکومت اسلامی
به آن نوعی
تقدس بخشیده
تا زن و زنانگی
را سرکوب کند،
بناگاه تبدیل
میشود به ابزار
تحقیر و تمسخر. در عکس
العمل به این
حرکت حکومت،
صدها مرد ایرانی
عکس خود را در
حالیکه روسری
یا چادر بر سر
دارند در اینترنت
منتشر میکنند
و زیر عکسها
مینویسند
"من مجید توکلی
هستم". بسیاری
از این مردان
دریادداشتهای
خود به تحقیر
سی سالهی زنان
ایرانی در اثر
تحمیل حجاب
اجباری نیز
اشاره میکنند
و با زنان ایرانی
از این طریق
اعلام همبستگی
میکنند. در
نتیجه این
حرکت اعتراضی
مردان ایرانی
به حرکتی چند
بعدی تبدیل
میشود. در حین
اعلام حمایت
از مجید توکلی
و ابراز احترام
و اعلام همبستگی
با او، این حرکت
به یک اعتراض
مردان ایرانی
به محروم کردن
زنان ایرانی
از حق انتخاب
پوشش نیز میشود. چنین
حرکتی سی سال
پیش در زمان
وقوع انقلاب
اسلامی در
ایران غیر ممکن
بود. در آن دوران
اکثر مردان
ایرانی در برابر
تحمیل حجاب
اجباری به زنانشان
سکوت کردند
و اصولا نگاه
سنتی به زن حتی
در پیشرفتهترین
بخشهای جامعهی
ایران نیز نگاه
غالب بود. شاید
این پروپاگاندای
حکومت
اسلامی،یعنی
چادر بر سریک
مرد معترض کردن
و به تعبیر حکومت
تحقیر او در
آن دوران در
سطح وسیعی از
جامعه نیز میتوانست
تاثیر گذار
باشد. در آن دوران
ساختار فکری
پدرسالار در
جامعهی ایران
بسیار قوی بود
و در چنین ساختار
فکری یک مرد
هرگز نمیتوانست
بایک زن برابر
باشد. این نمونه
را در آغاز مطلبم
آوردم تا بهیک
تفاوت اساسی
میان انقلاب
اسلامی و جنبش
آزادیخواهانهی
مردم ایران
یا جنبش سبز
که در شش ماههی
اخیر با سرعتی
باور نکردنی
شکل گرفته است
اشاره کنم. نیروی
غالب شرکت کننده
در انقلاب اسلامی
دارای یک نگاه
سنتی و در بند
نوعی واپسگرایی
فکری بود و هر
چند بر علیه
دیکتاتوری
به پا خواسته
بود، اما با
مشخصات و ساختار
فکری که بدان
اشاره کردم،
مسلما نمیتوانست
آزادی و دمکراسی
برای ایران
به ارمغان
آورد. اما نیروی
محرک و بدنهی
اصلی جنبش سبز
را نسل و نگرشی
تشکیل میدهد
که بارها در
شکل حرکتها
و آکسیونهای
اعتراضی خود
نشان داده یک
جنبش آوانگارد،
چند بعدی و کثرتگراست.
نه انتقام
جوست و نه کینه
و نفرت میپراکند.
جنبشی است علیه
استبداد دینی
و تبعیض ناشی
از آن.
جنبشی
است که برای
احقاق حقوق
از دست رفته
ویا وجود نداشتهی
ایرانیان بعنوان
شهروندان صاحب
حق پا به میدان
گذاشته است.
جنبشی که میرود
تا مفهوم آزادیخواهی
را در خود درونی
کند و حاضر است
بهای آن را نیز
بپردازد. در ایران
امروز بیش از
دو سوم جمعیت
در شهرها زندگی
میکند و از
نظر کمی نسبت
شهرنشینها
حتی از کشوری
مثل ژاپن هم
تا حدودی بیشتر
است. تنها در
شهر تهران،یکی
از هفت شهر ایران
که جمعیتی میلیونی
را در خود جای
داده است،
حدود دوازده
میلیون ساکنند. اکثریت
جامعهی ایران
و جمعیت شرکت
کننده در جنبش
اعتراضی کنونی
را جوانان تشکیل
میدهند. این
جمعیت جوان
متولد سالهای
پس از انقلاب
اسلامی است
و در فضای تهییجی
و تبلیغاتی
حکومت اسلامی
که ایرانیان
را به تولید
مثل تشویق میکرد
و میخواست
نسلی دیگری
از فداییان
اسلام و منادیان
جهانگیر شدن
اسلام را تربیت
کند، متولد
شده و رشد کرده
است. این جوانان
با میانگین
سنی 20 تا 35 سال،
زنان و مردانی
رشد یافته در
ایران پسا انقلابی
و فرزندان دوران
جنگ ایران و
عراق هستند.
نسلی که هم نتیجهی
انقلاب اسلامی
را که حکومتی
ایدئولوژیک
و بغایت خشن
بوده است و
هم نتایج یک
جنگ خانمانسوز
را بعنوان دو
بار سنگین بر
دوش کشیده و
میکشد و تحت
فشار نتایج
اسفبار ایندو
بهترین سالهای
زندگیاش رایعنی
دوران نوجوانی
و جوانی را از
دست رفته میبیند. نسل جوان
امروز ایران
ناچار به آموختن
بوده است. همواره
گفتهام و باز
هم میگویم
کهیکی از مهمترین
نشانههای
آزادیخواهی
و دمکراسیطلبی
در ایران امروز
را میزان حساسیت
به مسئلهی
تبعیض علیه
زنان میدانم
و چنین نشانهای
را در بدنهی
جنبش سبز میبینم.
امروز مردان
بسیاری از میان
فعالین این
جنبش در کنار
جنبش برابری
طلبانهی زنان
ایرانی قرار
دارند و بخشی
از آنها جزو
فعالین جنبش
رو به رشد زنان
هستند. با اینهمه
امیدوارم که
مطالبات زنان
در این جنبش
در سطح وسیعتر
و به شکل برجستهتری
در آینده مطرح
شوند. جنبشهای
اجتماعی و جنبش
زنان بعنوان
یکی از قویترین
جنبشهای اجتماعی
ایران امروز
به باور من نه
تنها در جنبش
وسیع سبز تقلیل
نمیروند،
بلکه همانگونه
که قبلا نیز
اشاره کردهام،
ستونهای اصلی
جنبش سبز را
تشکیل میدهند. این نسل
مصایب انقلابی
را متحمل شده
است که خود در
بوجود آمدنش
نقشی نداشته
است. انقلاب
اسلامی، انقلاب
والدین و نسل
مادر بزرگها
و پدربزرگهایش
بوده است. نتیجهی
این انقلاب
بوجود آمدن
یک نظام اسلامی
بود که میان
حریم شخصی و
عمومی تفاوتی
قائل نمیشود،
در تمامی عرصههای
زندگی انسان
دخالت میکند
و بزرگترین
هدفش تحمیل
مدل اسلامیستی
زندگی و اندیشه
به تمام سطوح
جامعه بوده
است. حرکتهای
اعتراضی در
این سی سال اخیر
همواره وجود
داشته است.
اما در شش ماه
گذشته برای
نخستین بار
میلیونها ایرانی
به خیابان آمدند
تا حقوق ابتدایی
خود را طلب کنند.
ترس و گسستی
که در سی سال
گذشته در اثر
سرکوب و فشار
ارگانهای رسمی
و غیررسمی حکومتی
بر فضای ایران
سنگینی میکرد،
گویی بهیکباره
فرو ریخت. "مابیشماریم"،
اما تعداد کسانی
که خود را جزئی
از جنبش سبز
میدانند،
براستی چقدر
است. آیا جامعهی
ایران برای
یک نظم دمکراتیک
و سکولار آمادهاست؟
پاسخ من به
این پرسش آری
است. ریشههای
جنبش کنونی
مردم ایران
را باید در انقلاب
مشروطه جست.
جنبش سبز جزئی
از پیکار
صد
سالهی ملت
ایران برای
یک نظام سیاسی
حقمدار و دمکراتیک
است که در تمامی
اقشار جامعه
ریشه دوانده
است، هر چند
وسیعترین حاملین
و نقش آفرینان
آن از طبقهی
متوسط شهرنشین
جامعهی ایران
برخاسته باشند.
به باور من جنبش
سبز آنجا که
بر حقوق فرد
و احترام به
کیستی انسان در
گوناگونیاش
پای میفشارد
و آن را بعنوان
پایهی ایجاد
تکثر سیاسی
میپذیرد،
آنجا که ازادی
را پیششرط
دمکراسی میداند،
از انقلاب مشروطه
و خواستههایش
فراتر نیز رفته
است. این جنبش
در وسعت و گستردگی
تعداد اعضایش
و با طرح خواستههایش
بازتاب خواستههای
سیاسی جامعه
ایران است
و حضوری غیرقابل
انکار دارد.
رابطهی بدنهی
این جنبش با
اهداف انقلاب
اسلامی یک ارتباط
انتقادی است.
انقلاب اسلامی
یک حرکت ضد غربی
بود و این مشخصه
آن را بسوی
نفی تمام دستاوردهای
غرب، حتی بخش
مثبت آنیعنی
آزادی اندیشه،
برابری حقوق
زن و مرد و حقوق
بشر سوق داد.
اگر انقلاب
اسلامی را
بعنوان یک
اعلام حضور
به غرب در قالب
" ما خود کسی
هستیم" بپذیریم،
جنبش سبز تلاشی
است برای یافتن
پاسخ برای پرسشی
اساسی که نتیجهی
بقدرت رسیدن
حکومت دینی
در ایران بود:
"ما که هستیم؟"
این "ما" که
حکومت اسلامی
را بقدرت رساند،
یک تودهی بی
شکل بود که از
اهداف انساندوستانه
و دمکراتیک
انقلاب مشروطه
فرسنگها فاصله
گرفته بود و
به سود استقلال،
از طلب آزادی
دست کشیده بود.
سی سال حاکمیت
روحانیت و اسلامگرایی
این پرسش را
بار دیگر در
برابر ما قرار
داد: "ما کیستیم؟" نکتهی
قابل توجه حضور
گسترده و بسیار
فعال زنان در
جنبش سبز است.
زنان بعنوان
نیمی از جامعه
که سی سال است
مورد تبعیض
قانونی قرار
میگیرد و قوانین
ایران خشونت
علیه آنها
را موجه کردهاند،
انگیزه و منافع
قطعی در شرکت
فعالانهی
خود در جنبش
دارند. ما در
خیابانهای
تهران این شش
ماهه با زنان
اکثرا جوان
روبرو شدیم
که با شهامت
و اعتماد به
نفس کم نظیری
به خیابان آمدند
. جنبش سبز بعنوان
جنبشی که عدم
خشونت را در
دستور کار خود
قرار داده
است بسیار متاثر
از جنبش زنان
و نتایج فعالیتهای
زنان در این
سالها بوده
است. در صحنههای
جانخراش بیرحمی
و شقاوت نیروهای
دولتی زنان
در حین حضور
شجاعانهی
خود نقش مهمی
در متوقف کردن
خشونتهای متقابل
دارند، چرا
که به تجربه
اموختهاند
"ما مثل آنها
نیستیم" و نمیخواهیم
باشیم. برای
تغییر وضعیت
خود و جامعهی
خود بسود دمکراسی،
دور باطل خشونت
باید متوقف
شود. پرهیز از
خشونت اما بهیچوجه
بمعنای دست
کشیدن از طرح
خواستهها
نیست. ترکیب
ایندویعنی
مبارزهی مسالمتآمیز
و در عین حال
پافشاری بر
خواستههای
خویش، باز کردن
راه گفتگو بجای
بستن درها و
قهر و حذف، هنری
است که زنان
ما در این سالهای
دشوار مبارزهی
روزمره بخوبی
آموختهاند. جنبش
سبز تجربههای
تلخ انقلاب
اسلامی را
با خود حمل میکند.
در سی سال گذشته
خشونت و اعدام
پر مصرفترین
واژگان ادبیات
سیاسی کشور
بوده است و
جمهوری اسلامی
بالاترین
تعداد اعدام
بدلایل سیاسی
را نه تنها در
تاریخ معاصر
ایران که در
سراسر آسیای
میانه داشته
است.
جنبش
سبز به این
امر آگاه است.
پرسش این است
که چگونه جنبشی
که برای ساختن
آینده به میدان
آمده خواهد
توانست با این
گذشتهی تلخ
که هنوز نیز
ادامه دارد،
فاصله بگیرد.
جامعهی ایران
دارد خود را
از نو تعریف
میکند. ما رنگین
کمانی از رنگها
و سایه روشنها
هستیم و این
قدرت ماست. ما
یک رویای مشترک
داریم. ما یک
ایران دمکراتیک
میخواهیم،
ما آزادی میخواهیم،
ما احترام به
حرمت و حقوق
انسانی خود
را میخواهیم،
ما رفع تبعیض
میان خودی و
غیرخودی، میان
مرد و زن، میان
مسلمان و غیرمسلمان
را میخواهیم.
تنها یک ایران
دمکراتیک میتواند
یک ایران مستقل
و در عین حال
بخشی از جهان
گلوبال باشد.
این است پاسخ
جنبش سبز بهانقلاب
و حکومت دینی. جنبش
سبز از نیروهای
گوناگونی تشکیل
شده که در یک
شرایط سیاسی
عادی، احتمالا
با یکدیگر
مرتب در چالش
بسر میبردند
و در کنار یکدیگر
قرار نمیگرفتند.
این "ما"ی جدید
از "من" های
بسیاری تشکیل
شده است که
آموختهاند
در حین حفظ هویتها
و نظرات گوناگون
خویش، حضور
و هویت
دیگری را برسمیت
بشناسند. هدف
کنونی این جنبش
به کرسی نشانده
حقوق دمکراتیک
مردم، از آزادی
اندیشه تا آزادی
بیان، آزادی
مطبوعات، آزادی
تجمع و تحزب،
انتخابات آزاد
است. واضح است
که این خواستها،
حداقل خواستههایی
است که حیات
مدنی و پایهی
یک ائتلاف
ملی را تشکیل
میدهند که
احتمالا یک
ائتلاف موقت
خواهد بود. در
اینکه این
جنبش به موفقیت
خواهد رسید،
شک نکنیم. با اینهمه
لازم میبینم
به نکات مهم
دیگری اشاره
کنم که در راه
رسیدن بهاین
پیروزی مسئلهساز
است و باید با
هوشیاری و با
دید باز با آنها
برخورد کرد
و در جایی که
لازم است به
چالش برخاست: - ترکیب سیاسی
حکومت اسلامی
بسیار پیچیدهتر
از نظام سلطنتی
است. در راس نظام
پیشین شخص شاه
قرار داشت و
حیات یا مرگ
نظام شدیدا
به حضور او وابسته
بود. بهمین دلیل
نیز با رفتن
شاه، تمام سیستم
از هم پاشید.
حکومت اسلامی
اما نه یک دیکتاتوری
فردی است و نه
یک نظامیکدست.
هفت ارگان حکومتی
از ولی فقیه
گرفته تا شورای
نگهبان و مجلس
خبرگان و مجمع
تشخیص مصلحت
نظام و سپاه
پاسداران و...
در حیات سیاسی
جامعهی ایران
نقش بازی میکنند.
جناحهای مختلف
حکومتی از درون
این ارگانها
عمل میکنند
و هر کدام در
جامعه وابستگان
و هوادارانی
دارند. بهمین
دلیل بر خلاف
نظام پیشین
که شناسایی
شاه بعنوان
مسئول و هدف
اعتراض ممکن
بود، در این
حکومت پیدا
کردن مقصر اصلی
کار سادهای
نیست. هر چند
شخص خامنهای
بعنوان مسئول
اصلی و بالاترین
مقام مملکتی
مورد اعتراضات
بسیاری قرار
میگیرد و این
مسئولیت تا
حد زیادی نیز
برای او محتمل
است، اما سادهانگاری
خواهد بود اگر
تمام آن ارگانهای
دیگر که بخشا
اختیارات و
قدرت بسیار
دارند را تنها
تحت کنترل خامنهای
فرض کنیم. - حکومت تلاش
میکند در ترکیبی
از سرکوب، خشونت
سیستماتیک،
دستگیریهای
گسترده و در
جاهایی نیز
مصالحههای
ناچیز قدرت
خود را حفظ کند.
آقای موسوی
و همراهانش
در صورت جدی
شدن تقابل میان
مردم و حکومت،
بعید خواهد
بود که کل حاکمیت
را بزیر سوال
ببرند. بعبارتی
مردم بنوعی
ناچار از پذیرفتن
رهبری کسانی
هستند که از
آنها در دعوای
قدرت خود بهره
میبرند. با
اینهمه اقای
موسوی و خاتمی
و کروبی توانایی
کنترل کل حرکت
اپوزیسیون
را ندارند،
چرا که جنبش
سبز از "پایین"
ساخته شد و برآمد
جنبشهای مدنی
جامعهی ایران
است. از فعالین
جنبش زنان گرفته
تا فعالین حقوق
بشر، دانشجویان،
روشنفکران،
اقلیتها همه
و همه در این
جنبش حضور جدی
دارند و این
مانع از آن میشود
که افراد بر
آمده از حاکمیت
که همچنان به
چارچوب کلی
حکومت دینی
پایبند هستند
و حتی بسیاری
از اهدافی که
بدان اشاره
میکنند مثل
بازگشت به
دوران
"امام خمینی"
و دههی اول
انقلاب بکل
با خواستههای
بدنهی جنبش
مغایرت نیز
دارد، بتوانند
جنبش را در حد
چارچوبهای
مورد نظر خود
نگاه دارند.
بعبارت دیگر
جنبش نیز آموخته
است و باز هم
بیشتر خواهد
آموخت که از
این رهبران
در حال حاضر
غیر قابل تعویض
در جهت طرح خواستههای
خود بهره ببرد. با اینهمه
اشاره به این
نکته مهم است
که بخش عمدهی
فعالین جنبش
سبز، متعلق
به نیروهای
سکولار جامعهی
ایران هستند
و این یک فاجعه
خواهد بود اگر
این بخش سخنگویان
خود را نیابد. توازن قوا
در درون جنبش
نیز تغییر میکند.
نسل پس از انقلاب
بمرور زمان
رهبران را مجبور
خواهد کرد که
واقعیتهای
پیش رو را بدرستی
ببینند و مواضع
اصلی خود را
اعلام کنند.
آنچه مسلم است
اینکه ایران
دیگر به وضعیت
پیش از تابستان
2009 باز نخواهد
گشت.
نیلوفر بیضایی
ژانویه 2010
|