بابك خُرّمدين و داستانِ تحريفِ تاريخِ آذربايجان

مسعود لقمان

mloghman@gmail.com

 

جنبش خُرّمدینان در ايران، با نامِ «بابك خُرّمی» گره خورده است.

بزرگ مردي كه نمادِ مبارزه هاي پيگير ملتي در برابر اشغالگراني است كه با وحشيانه ترين شيوه ها، همه ي شورش ها و جنبش هاي مليِ ايرانيان را سركوب كردند.

 

نگاهی به جنبشِ خُرّمدینان آذربايجان

خُرّمدینان، كه به خاطر جامه هاي سرخي كه به تن مي كردند، سرخ جامگان نيز ناميده مي شدند، قيامي بود فراگير كه در سراسرِ ايران زمين، از خراسان و گرگان و ری گرفته تا اصفهان و همدان و آذربایجان، عليه اشغالگرانِ عرب دنبال مي شد.

پس از مرگ "جاویدان پور شهرک" (فرماندهِ ی خُرّمدینان آذربایجان) بابك، رهبري اين جنبش را به دست گرفت و در سال 200 هجری، عليه سلطه ي تازيان برخاست و "دژ بَذ" (جمهور) نزدیکِ "کلیبر" را به عنوانِ مركزِ فرماندهيِ خود، برگزيد.

اين جنبش، براي آزاد سازي ايران از چنگ اشغالگران، توانست قشرهای مختلف اجتماعی را به گِرد خود جمع كند و بيش از 20 سال در برابر سلطه گران بايستد و شش تن از سرداران برجسته را شكست دهد و خوابِ راحت را از چشمانِ خلفاي عباسي بگيرد.

تا اين كه "معتصم" خليفه ي عباسي، از "افشين" خواست تا به جنگِ بابك رود. به نوشته ی "جریر طبری": «معتصم چون در کارِ بابک، بیچاره شد، اختیار بر افشین افتاد.»

افشین كه از شاهزادگانِ شهر "اشروسنه" (بین سیحون و سمرقند) بود، به جنگِ بابك رفت و توانست پس از سه سال نبردِ دشوار، در فاصله ي سال هاي 220 تا 223 هجری با خُدعه و نيرنگ، خُرّمدینان را شكست دهد و بابك را اسير كند.

خليفه براي خوار كردن بابك، فرمان داد، او را سوارِ فيلي كنند و برادرش "عبدالله" را سوار شتر و در شهر بچرخانند. گويند: خليفه دستور داد تا بابك را زنده، مُثله كنند. نخست، دست هاي او را بريدند، در اين هنگام بابك قدري از خون خود را بر چهره اش ماليد. خليفه پرسيد: اي سگ! اي زنديق! اين چه كار بود كه تو كردي؟ بابك گفت: چون خون از روی برود، زرد شود. من روی خویش را به خون، سرخ کردم تا وقتی خون از تنم بیرون رود، نگویند از بیم، رویش زرد شده است.

پس از كشتن بابك، جسدش را در سامرا به دار آويختند و سرش را به همراه عبدالله به بغداد فرستادند. "اسحاق بن ابراهیم" فرمانروای بغداد در موردِ برادرِ بابک همان كاري را كرد که خلیفه انجام داده بود.

پس از دستگیري و کشتن بابک، جنبش خُرّمدینان، خاموش نشد. آنان در گوشه و کنار ایران و حتا در بیزانس (قسطنطنیه) به مبارزه ي خود بر ضد خلفاي عرب ادامه دادند.

درباره ي باور خُرّمدینان كه متاثر از انديشه هاي "مزدك" بود، سخن، بسيار گفته شده است. اما آنچه كه از نام خُرّم دینی برمی آید، بيانگرِ باوری است که پیوستگیِ عمیقی با انديشه های زرتشت دارد و در پي شادی و خُرّمی انسان است و بر این ایده است که آدمی، آفریده ی خداست و در این جهان باید به شادی سرکند و گریه و زاری امري نکوهیده است.

"دکتر علی میرفطروس" در کتاب "جنبش سرخ جامگان" که به بررسی تأثیر آئین ها و باورهای میترائی بر عقاید خُرّمدینان پرداخته است، چنین نوشته: «از نظر فلسفی، خُرّمدینان نیز - مانند مزدکیان - به پیکار روشنائی و تاریکی (یا اهورامزدا و اهریمن) اعتقاد داشتند. امّا برخلاف تعالیم مزدک، خُرّمدینان (به رهبری بابک) معتقد بودند که نور بر ظلمت نه بطور تصادفی، بلکه با اراده و اختیار انسان، پیروز می شود. با چنین درکی، جهان بینی مزدکیان جدید (خُرّمدینان) دچار تحول گردید که بر اساس آن، فلسفه ی خُرّمدینان نه یک فلسفه ی تأمّل و تحمّل، بلکه به فلسفه ای برای تحرّک و پیکار بَدَل گردید. از این زمان است که پرچم و جامه ی سرخ، نشان رسمی خُرّمدینان شد.

جنبه ی دیگر عقاید سرخ جامگان، اعتقاد آنان به تناسخ بود. اعتقاد به تناسخ گویا ناشی از این باور بود که قهرمان نمی میرد مگر آنکه ریشه ی بیداد بَرکَنَد و داد را بر تخت بنشاند. در حقیقت، تناسخ صورت دیگری از بی مرگی قهرمان یا شکل ساده و عامیانه ی دیالکتیک و حرکت تاریخ بود.

به نظر عقیده شناسانی مانند: "شهرستانی"، "نوبختی" و "عبدالقاهر بغدادی":

«اصحاب تناسخ جهان را قدیم می دانستند و بهشت و دوزخ و معاد و رستاخیز و روز حشر را انکار می کردند چرا که به نظر آنان: بهشت و دوزخ، این جهان است و جز این، جهانی دیگر نیست. [1] » »

 

بابك  خرمدين و جاعلانِ تاریخ

چندي است، گروه هایي كه خود را "پان ترکیست" مي نامند، با این بهانه که دژِ بابک در آذربایجانِ ترک زبان قرار دارد، بابک را ترک نژادي می دانند كه براي رهايي خلق ترك! از ستم شوونيست هاي فارس! قيام كرده است. آنان با برگزاري مراسمي در تيرماه هر سال و برافراشتن پرچم كشورِ بيگانه در قلعه ی بابک، در پي تاريخ سازي براي آذربايجانی هایی هستند که هرچند زبانشان ترکی است، اما تبار، فرهنگ، مذهب و تاریخشان تفاوتی با سایرِ ایرانیان ندارد.

کتاب هایی چون: اخبار الطوال (دینوری)، الانساب (سمعانی)، تاريخ ابن خلدون، تاریخ بلعمی، تاریخ طبرستان (کاتب)، تاریخ طبری، تاریخ الکامل (ابن اثیر)،  تاريخ گزيده (حمدالله مستوفی)، تاريخ مَقدسی، مختصر الدول (ابن عبری)، التنبیه و الاشراف (مسعودی)، تقویم التواریخ (حاج خلیفه)، دول الاسلام (ذهبی)، جوامع الحکايات ولوامع الروایات (محمد عوفی)، سیاست نامه یا سیرالملوک (نظام الملک)، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب (حنبلی)، زین الاخبار (گردیزی)، الفرق بين الفرق (بغدادی)، الفهرست (ابن ندیم)، نگارستان (قاضی احمد غفاری) که از منابع معتبر و دست اولِ همه ی پژوهشگران، در این زمینه محسوب می شوند، هیچ یک، حتا کوچک ترین اشاره ای به این که تبار بابک از ترکان بوده، نداشته اند. مثلاً: "ابن واضح یعقوبی" در کتاب "البُلدان" می نویسد: مردم شهرهای آذربایجان، مخلوطی هستند از عجم آذری و جاودانیه که مردم شهر بذ باشند که بابک در آنجا بود. [2]

نکته ی بسیار مهم اینکه، وقتی دست و پای بابک را بریدند و دشنه در دنده های سینه اش فرو کردند، بابک با زبان ساده ی فارسی گفت:

-                     «آسانیا!»

این روایت نشان می دهد که زبان فارسی در این دوران در آذربایجان رواج داشته است.

همچنین بيشترِ اين تاريخ نگاران به این اشاره کرده اند که لشگریانِ خلیفه ی عرب برای سرکوبی جنبش بابک را ترکان تشکیل می داده اند و معتصم در میان سرداران خود، به ترکان که هم نژاد مادر وی بودند، بیش از عرب ها و ایرانیان بها می داد و برای از میان بردن جنبش های ملی ایرانیان به کوچ گسترده ی ترکان از آسیای میانه، کمک فراوان نمود.

 

ریشه و تبار مردم آذربایجان

مردم آذربایجان، همان گونه که نام سرزمینشان نشان می دهد، مردمانی هستند، ایرانی (آریایی). نام آذربایجان از "آتروپات" سردار هخامنشی که آذربایجان را از چنگال اسکندر رهاند و تا سالیان دراز، خود و خاندانش حاکم این سرزمین بودند، گرفته شده. این سرزمین پیش از آتروپات، "ماد خُرد" نامیده می شد. [3]

"ابراهیم پورداوود" در معنی "آتروپاتکان" می گوید:«نام آتروپات، نامی است که به گستردگی در ایران باستان به کار گرفته می شد، از دو بخش در آمیخته: آتر (آذر) و پات که اسم مفعول از مصدر پا که در اوستایی و پارسی باستان به معنی نگاه داشتن و پاس داشتن و پناه دادن، بسیار به کار رفته و همین واژه است که در پارسی، پاییدن شده است. جزء کان  که در آتروپاتکان و آذرپادگان افزوده شده، همان است که در بسیاری از نام های دیگر سرزمین ایران هم دیده می شود. مانندِ گلپایگان (گلبادگان)». [4]

آذربایجانیان، فرزندان مادان آریایی اند، همان قومی که کردان امروزی، بازماندگان ایشانند. زبان کهن آذربایجان، زبان "پهلوی آذری" بوده و بر پایه ی پژوهش های مورخان ایرانی و خارجی، زبان ترکی، دیرینگی چندانی در آذربایجان ندارد.

به گواهی تاریخ، ورود ترکان به آذربایجان، از زمان سلجوقیان آغاز شد. آنان که ایل های دامدار و کوچ نشینی بودند، به هوسِ مراتع خُرّم و سرسبز آذربایجان به آن جا درآمدند.

پس از ترکان، نوبت به مغول ها رسید. آنها که نزدیکیِ زبانی و نژادی با ترکان داشتند و همچنین برخی از لشگريان آن ها، ترک ها بودند، مراغه، سلطانیه و تبریز را به پایتختی برگزیدند و بومیان آذربایجان را به زیر سلطه ی خود درآوردند. در اثر ارتباط بومیان آذربایجان با حاکمان مهاجم، کم کم واژگان ترکی به گویش آذری راه یافت. همچنین گذشت زمان و قدرت گرفتن هر چه بیشتر مهاجمان و کوچ های پی در پی آنان به آذربایجان از یک سو و حاکمیت هزار ساله ی ترکان بر ایران از سوی دگر، باعث شد كه با گذشت نزديك به 700 سال از زمان سلجوقیان، زبان تركي جاي گویش پهلوي آذري را بگيرد.

از ميان رفتن گويش پهلوي آذری، نخست در بیرون از شهرها آغاز گردید، ولی کم کم به شهرهای بزرگ نیز رسید. "زکریا بن محمد قزوینی" در کتاب "آثار البلاد" در سال 674 هجری در زیر عنوان تبریز، چنين نوشته است: «منجّمین گفته اند که تبریز را از ترکان آفتی نخواهد رسید، چه طالع آن شهر عقرب است و مریخ صاحب آن است و تاکنون حرف ایشان راست درآمده است، چه از جمیع بلاد آذربایجان هیچ شهری از دستبرد ترکان محفوظ نمانده است جز تبریز». [5]

"احمد کسروی تبریزی" در كتاب "آذری، زبان باستان آذربایجان" زیر عنوان آذربایجان پس از مغولان می نویسد: «پس از مغولان در ایران شورش بس سختی برخاست، زیرا چون ابوسعید در سال 735 درگذشت و او را جانشینی نبود، میان سران مغول، کشاکش افتاد که هر یکی مغول، پسری را به پادشاهی برداشتند و با هم به جنگ و کشاکش برخاستند و هنوز یک سال از مرگ ابوسعید نمی گذشت که سه پادشاهی بنیاد یافت و برافتاد و تا سالیانی این کشاکش و لشکرکشی پیش می رفت و ایرانیان که این زمان بسیار خوار و زبون می بودند زیر پا لگدمال شدند و چون آذربایجان تختگاه مغول بوده بیشتر این کشاکش ها و جنگ ها در آن جا رخ می داد و بیشتر زیان و آسیب به آن جا می رسید و مردم از پا افتاده نابود می شدند. در آن زمان ها بود که شهر تبریز گزند سختی دید. زیرا آذربایجان که در دست سلطان احمد ایلکانی می بود و او امیر ولی استر آبادی را به فرمانروایی تبریز گماشت. در سال 787 تقتمش خان پادشاه دشت قپچاق به دشمنی سلطان احمد، ناگهان پنجاه هزار سوار مغول بر سر شهر فرستاد که امیر ولی بگریخت و مردم بیش از یک هفته جنگ و ایستادگی نتوانستند و مغولان به شهر در آمده آن چه گزند و آسیب بوده دریغ نگفتند. پس از این گزندها نوبت تیمور و لشکرکشی های او رسید. در زمان او آذربایجان چندان آسیب ندید. لیکن چون دوره ی او به سر رسید، آذربایجان بار دیگر میدان کشاکش گردید، زیرا چنان که در تاریخ هاست، نخست خاندان قرا قویونلو با دسته های بس انبوهی از ترکان به آن جا درآمدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ می بودند و پس از آن نوبت آق قویونلو رسید که هم چنان با ایل های انبوهی به این جا رسیدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ و کشاکش می بودند و تا برخاستن شاه اسماعیل صفوی در سال 906 که هفتاد سال از تاریخ مرگ ابوسعید می گذشت آذربایجان همیشه میدان لشکرکشی ها و جنگ ها می بود و به گمان من باید انگیزه برافتادن زبان آذری را از شهرهای آذربایجان و رواج ترکی را در آن ها این پیشامدهای هفتاد ساله دانست، زیرا در این زمان است که از یک سو بومیان لگدمال و نابود شده اند و از  سوی دگر ترکان به انبوهی بسیار رو به این جا آورده اند و بر شماره ایشان بسیار افزوده. در زمان های پیشین ترکان بیشتر در دیه ها می نشسته اند ولی این زمان چون فرمان روا می بودند شهرها را فراگرفته اند و زبانشان در آن جا رواج یافته است.» [6]

موضوع از میان رفتن یک زبان و بازتولید آن در زبان تازه، بحثِ جدیدی نیست. در تاریخ از این دست بسیار بوده، نمونه ی آن از میان رفتن زبان های مردم مصر و شمال آفریقاست که جای خود را به زبان عربی داده اند و یا زبان های برخی از مردم آسیای میانه، ارّان (جمهوری آذربایجان)، آذربایجان و آسیای صغیر که در زبان ترکی حل شده اند.

در کتاب "تاریخ آذربایجان" چاپ باکو در این باره می خوانیم: «بسیاری از اقوام مشرق زمین در روزگار کنونی به زبانی که نیاکانشان گفت و گو می کردند، سخن نمی گویند. برای نمونه در آسیای میانه زبان های ایرانیِ خوارزمی، سُغدی، باختری و پارتی جای خود را به زبان ترکی داده اند، ولی نفوذ یک زبان به معنی تنگ کردن تمام میدان بر بومیان نیست. از این رو اقوام کنونی، فرزندان مستقیم نیاکان بومی سرزمین خود در روزگار گذشته اند. اینان تا روزگار ما ریشه های فرهنگی، تاریخی، قومی و نژادی خود را نگاه داشتنه اند». [7]

این گونه است که ترکان، مثلِ هر مهاجم دیگری که به این سرزمین آمد، مانند: یونانی ها، مغول ها و عرب ها در ایرانیان حل شدند و از میان رفتند و ایرانیان ریشه های مشترکِ تباری، تاریخی و فرهنگی خود را حفظ کردند.

 

«به حرفِ ناکسان، از ره مرو!»

دولت عثمانی، از زمان صفویان تا جنگ جهانی نخست، در اندیشه چپاول ایران زمین و برپایی امپراتوری اسلامی و سپس امپراتوری ترک، لشگرکشی به ایران و استان آذربایجان را آغاز کرد. ولی هر بار این دلاوران آذربایجانی بودند که از پیوستن به عثمانی ها دوری جستند و با دادن  خون و جان خویش، بیگانگان متجاوز را از ایران، بیرون راندند.

دولت عثمانی پس از چندین بار یورش به آذربایجان و کشتار و چپاول فراوان، با ایستادگی مردم دلیر آن سامان روبرو گشت و نتوانست از راه مستقیم مردم آذربایجان را به سوی خود کشد، از این رو بر آن شد، نخست ارّان [8] و آذربایجان را زیر نام آذربایجان یکپارچه نموده، آن گاه این دو سرزمین را بخشی از خاک خود سازد. این نکته را سردمداران این جریان ها خود بارها اعتراف کرده اند. مثلاً "محمد امین رسول زاده" بنیانگذار حزب مساوات و کسی که نخستین بار این نام را برای اران به کار برد، در مقاله ای که در پیرامون "تاریخ جمهوری مستعجل آذربایجان" نوشته به آشکارا گفته است که «آلبانیا (جمهوری آذربایجان) از آذربایجان متفاوت است.» [9] از این گذشته او در نامه ای به "سید حسن تقی زاده" اشتیاق خود را برای «انجام هر کاری که از ناخشنودی بیشتر ببن ایرانیان جلوگیری کند» بیان داشت. [10]

سران آنکارا و باکو نیز خود بازیچه سیاست غربند، چرا که اگر به نکویی به تاریخ سده های اخیر خاورمیانه بنگریم، می بینیم سرمایه داری غربی در پی برپایی کشورهای کوچک در منطقه است و از ایران بزرگ با تمدن کهنی که دارای نیروی بزرگ ذاتی در بهم زدن معادلات جهانی است، واهمه دارد. بدین روی آنان در پی فراهم آوردن ایرانستان اند تا بتوانند برای همیشه در خاورمیانه یکه تازی کنند و در چنین فضایی است که "صدری بدر الدین" تئوری پرداز پان ترکیسم، تئوری ختنه را که مبتنی بر برانگیختن احساسات ترکی و دگرگونی تاریخ، ریشه زبان و مردم شناسی آذربایجانیان است را پیش می کشد تا زمینه را برای جدایی آنها از سرزمینِ مادری فراهم کند. [11]

اگر به تاریخ ایران نگاهی بیاافکنیم نزدیک 1200 سال از1400 سال ایرانِ پس از اسلام، زیر سلطه ی حکومت های ایلی و قبیله ای و نزدیک 900 سال از آن زیر نظر حکومت ایل های ترک زبان غزنوی، سلجوقی، قراختایی، غز،آق قویونلو، قرا قویونلو، صفوی، افشاریه و قاجار گذشته است. این تاریخ نشان مي دهد تنها سالیانی اندک، ایران، شاهد سلسله ای ایرانی بوده است. اکنون کدام خردمند است كه بتواند افسانه ی ستم فارس ها! را باور کند؟

جا دارد، گفته ی "هرمزان" به "عمر بن خطاب" در زمان یورش عرب ها به ایران را در این جا بیاورم تا آنچه که در بندهاي پیشین نوشتم، روشن تر شود ...

«عمر بن خطاب با هرمزان مشورت کرد و پرسید، از اسپهان باید آغاز کرد یا از آذربایجان؟ هرمزان پاسخ داد که: اسپهان سر است و آذربایجان دو بال. چون سر را ببری لاجرم دو بال و سر همه فرو افتد.» [12]

و استاد شهريار نیز چه زيبا، خطاب به آذربایجان مي گويد:


تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تو / پور ایرانند و پاک آیین نژاد آریان

اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس / ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان

گر بدین منطق تو را گفتند ایرانی نه ای / صبح را خوانند شام و آسمان را ریسمان

مادر ایران ندارد چون تو فرزندی دلیر / روز سختی چشم امید از تو دارد هم چنان

بی کس است ایران به حرف ناکسان از ره مرو / جان به قربان تو ای جانان آذربایجان

 

پي نوشته ها



[1] . میرفطروس، علی، «بخشی از رساله ی سرخ جامگان (بابک خرمدین)»، فصلنامه ی دریچه،  کانون فرهنگی گفتگو، شماره ی 3، مهرماه 1372، امریکا، رویه های 54-40.  به نقل از جوامع الحکایات، محمد عوفی، نسخه ی خطی کتابخانه ی ملی پاریس به شماره ی Suppl.Pres No 906 

[2] .   یعقوبی، البُلدان، ترجمه ی محمد ابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356، رویه47-46.

 . [3] براي آگاهی بیشتر به جغرافی استرابون، کتاب یازدهم، باب سیزده نگاه کنید.

 . [4] «دو گفت و گو با استاد ابراهیم پور داوود»، ماهنامه دانشجويي تلاطم، شماره 14، دانشگاه علوم پزشکی تهران، 1382.

[5] . قزوینی، زکریا بن محمد، آثار البلاد، گوتینگن آلمان، رویه 227.

. کسروی تبریزی، احمد، آذری يا زبان باستان آذربايجان, فردوس، 1379، رویه های 122-121. [6]

[7] . Istorria Azerbaijana, pod. Red. Akademikov akademii nauk azerbaijanskoi SSR, I.A. Huseinova, A.S. Sumbat-Zade I dr., Akademiia nauk Azerbaijanskoi SSr, Institut Istorri, Baku, 1958.

[8] . سرزمینی که امروزه "جمهوری آذربایجان" شناخته می شود، در زمان ساسانیان "آلبانی" و بعد از اسلام "اران" نام داشت. در سال 1917 سران حزب مساوات با خواست های پیش بینی شده، این بخشِ قفقاز را آذربایجان ناميدند تا در آینده با نام بردن از آذربایجان شمالی و جنوبی، غوغای دو پارگی این سرزمین ها را برپا و خواهان یکپارچگی این دو بخش گردند. در حالی که در هیچ نقشه و کتابي كه پیش از سال  1917 چاپ شده است، از سرزمین های شمال ارس به عنوان "آذربایجان" ياد نکرده و تنها نام آذربایجان از آنِ سرزمینِ جنوبی ارس است و در این میان نیک است یادی کنیم از "شیخ محمد خیابانی" بزرگ مرد آذربایجانی که در زمان این توطئه با هوشیاری, درخواست دگرگونی نام آذربایجان ایران به آزادستان (به سبب نقش بزرگ آذربایجان در خیزش مشروطه) را کرد، تا در آینده از این توطئه شوم دور  بمانیم، که به درخواست او جامه عمل پوشیده نشد.

برای آگاهی بیشتر از تبار، ریشه و پیوستگی مردم اران با ایران، به کتاب "اران" نوشته پرفسور عنایت الله رضا، چاپ وزارت امور خارجه در 715 رویه و کتاب "آران، نخجوان و نیمه تالش چرا، کی و چگونه آزربایجان نامیده شدند؟" پژوهش و نوشته زرتشت ستوده اردبیلی، نشر سهراب لس آنجلس، بنگرید.

[9] . Akcuroglu,Y.(ed.),Turk Yili, 1928, Istanbul, Yeni Matbaeh, 1928, p.483.

[10] . «نامه ي محمد امین رسول زاده به تقی زاده در تاریخ 25 اسفند 1302 خورشیدی»، مجله آینده، جلد چهارم، شماره های 1 و 2، 1367، رویه های 59-57.

. [11]  احمدی، حمید، «مقاله استراتژی نوین پان ترکیسم: استراتژی ختنه»، به اهتمام موسسه فرهنگی اران – ارومیه، 28 آذر ماه 1380.

. [12]  البلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ترجمه ی دکتر آذرتاش آذرنوش، تهران، سروش، 1364، رویه 64.