شهباز ها

 

مادرش فریاد زد کا ین پیکر شهباز نیست

این جوان خفته در دریای خون

آن جوان زبده و چالاک نیست

عارضش همرنگ سنگ مرمر است

رنگ زرد کهربایی رنگ آن رخسار نیست

 

لیک رنگ چشمشان هر دو یکیست

دستهایش دست اوست

این کتان پاره شلوار اوست

کفشهای کهنه اش بر پاش نیست

 

نه، قسم بر کبریا،

بر ذات حق، بر   با د  و باران

آن جهان مهربانی، آن برومند رشید

این تن خفته به خون

این شده از هستی و ایثار نیست

 

لیک مادر خوب میدانست كه اوست

خوب میدانست كه ا ین خونین بدن

هیچکس جز نازنین فرزند او

آن شکسته بال و پر شهباز نیست

 

ناله کرد و های های گریه اش

در سکوت خلوت مردار گاه

انعکاسی تازه یافت

سجده کرد بر پیکر خفته به خون

در ضمیرش از گل و سوسن برایش حجله ساخت

پس نیایش برد بر تندیس خون آجین او

پیکر بی جان او را قبله ساخت

 

مادر آنگه با دلی لبریز از خون زیر لب نالید :

" این کدامین دست بود، این کدامین قلب  بود

اینهمه نفرت درون قلب فرزند کدامین مادراست ؟"

با خود اندیشید :

بی شک اکنون درد آن مادر گزنده تر

زدرد  و رنج صدها داغدیده مادر است

 

شیرین طبیب زده