نگاهی به کتاب دکتر محمد مصدق؛ آسیب‌شناسی یک شکست

مرتضی ثاقب‌فر


در 30 سالِ گذشته کتابهای بسیاری در زمینه تاریخ معاصر ایران، چه به صورتِ خاطرات شخصی، یا زندگینامه بزرگان سیاسی، یا کتابهایی با ادعای تحلیلی بودن نوشته شده‌اند، اما هیچ‌یک شاید به عمق و جامعیت و در عین حال دلاوری فکری و سیاسی کتاب دکتر محمد مصدق؛ آسیب‌شناسی یک شکست اثر پژوهنده پرکوش و پرمایه دکتر علی میرفطروس نبوده‌اند.

میرفطروس کوشیده تا بدون تعصب و جانبداری ایدئولوژیک یا سیاسی، تنها برای دستیابی به راستی و آن‌هم با زبانی مهربان و مودب که ویژه دانایان است و نه خشمی برخاسته از عدم اعتماد به نفس نادانان، به قلب آن‌چه خود بدرستی «سایه‌ی سنگین 28 مرداد 32 بر حافظه‌ی تاریخی روشنفکران و رهبران سیاسی ایران» نامیده است بتازد، و چه در عرصه نظری و چه واقعی، با تیزبینی به ریشه‌های برخی از شکست‌های دیگر ما ایرانیان نیز بپردازد. و از این‌رو، عنوان «آسیب‌شناسی»، که چیزی جز شناخت بی‌طرفانه علمی نیست و با نفی و انکار جانبدارانه فاصله فراوانی دارد (با همه دشواری این کار در علوم‌انسانی و بویژه تاریخ معاصر)، براستی زیبنده کتاب اوست.

خواندن این کتاب هم شوند شادی و شگفتی‌ام شد و هم اندوه دائمی‌ام را دوباره برانگیخت. اندوه من از آن‌روست که چرا فضای فکری و سیاسی کشورم پس از گذشت حدود 60 سال از آن تجربه تلخ (حال می‌گذریم از تاریخ صد ساله جنبش مشروطه) و بویژه تحمل رنج و کوبه دردناک واقعه 57 که مستقیماً میوه تلخ نشناختن و نیاموختن از تجربه دو ساله حکومت دکتر مصدق بود، باید این چنین پس مانده و کور باشد که تازه اکنون به چنین کوشش و پژوهشی نیاز افتد.

کتاب با موشکافی‌ها و تیزبینی‌های ژرف و زبان زیبا و ادیبانه خود چنان گویاست که نیازی به توضیح اضافی ندارد و تقریباً در کمتر نکته‌ای است که من خود را هم‌اندیش با آن نیافته باشم. نگاهی گذرا به مباحث اصلی کتاب به خوبی نمایانگر دیدگاه ژرفابین نویسنده و چیرگی او بر تاریخ معاصر و حتی تاریخ بعد از اسلام ایران است که فهرست‌وار اشاره می‌کنم:

- توجه به حملات قبایل و ایلات بیگانه با ساختار قبیله‌ای و ایلی خود به ایران و تبدیل یک جامعه شهری به جامعه‌ای با ساختار ایلیاتی، استبدادی و خان‌خانی و بنابراین یک عقب‌گرد هزار و چند ساله. در برتری این برداشت بر نظر افرادی مانند آرامش دوستدار تردیدی نیست، نظری که بدون توجه به سرشت و کارکرد دین در جامعه‌های باستانی و با همان نگرش امروزی مثلاً به جمهوری اسلامی، با دیدی کودکانه و نفرت‌بار جامعه ایران را برچسب «دین‌خو» می‌چسباند و به «امتناع تفکر» متهم می‌سازد، حال آن‌که میرفطروس به‌درستی «انقطاع تفکر» را به جایش می‌نشاند.

اما نظریه انحطاط اندیشه سیاسی در ایران که بدرستی از سوی جواد طباطبایی مطرح شده است، هر چند که تا اندازه زیادی معلول همین شکست‌ها از مهاجمان و بویژه سلطه‌ی ساختار عقب‌مانده ایلی بر جامعه‌ ایران است، علت آن کمی پیچیده‌تر از آن است که فقط با یک عامل ماتریالیستی «ساختار اقتصادی – اجتماعی» قابل تبیین باشد، بلکه عوامل فکری – ایدئولوژیک ریشه‌دارتری در پس این انحطاط نهفته است که جای سخنش در این‌جا نیست و خود اگر زنده بودم و توانش را داشتم، و اگر آن چه در شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ ایران گفته‌ام به اندازه کافی گویا و رسا نبوده است، باز به آن خواهم پرداخت.

- نهادینه شدن فرهنگ و اخلاق ایلیاتی به مدت 800 یا 1000 سال، که من می‌افزاییم با خود روحیه استبدادپذیری، و اخلاق ریاکارانه، رخوت‌گرایانه، صوفی‌منشانه (و نه عارفانه پیش از سده هشتم هجری)، و تقدیرگرایانه در جامعه‌ای که دست خود را از همه‌ جا کوتاه می‌دیده را به همراه داشته است.
- و بالاخره پرداختن به موضوع اصلی یعنی ملی شدن نفت و حکومت دکتر مصدق که نویسنده با همین اسناد ناچیزی که تاکنون منتشر شده است، به‌خوبی از عهده کار برآمده و جای هیچ تردیدی برای مرددهای با حُسن‌نیت – و نه دکان‌داران چشم‌دوخته به کاخ سفید یا خانه شماره ده داونینگ استریت – باقی نمی‌گذارد که نه مصدق مرد میدان درک مصالح و منافع ملی واقعی ایران بوده است و نه جبهه ملی و احزابش.

از آن‌جا که نمی‌خواهم این نوشته زیاد طولانی شود، تنها می‌گویم که تمام مباحث و استدلالهای نویسنده در مورد 12 سال «عصر ترور و آشوب» بین 1320 تا 1332 (و من می‌افزایم 15 سال بین 1285 تا 1300)، داستان ملی شدن نفت و 28 ماه حکومت دکتر مصدق، روحیات دکتر مصدق و خطاهای وی و یاران تندرو او، بویژه رد پیشنهاد بانک جهانی، واکنش‌های درست ولی بی‌نتیجه شاه فقید (از جمله کوشش برای قبولاندن سیاسی واقع‌بینانه به مصدق و حتی مخالفتش با کودتا علیه او)، ماهیت جنبش 28 مرداد، اشتباه دولت زاهدی در محاکمه مصدق در دادگاه نظامی و ... همگی درست هستند، و حتی باور دارم که نظر نویسنده در مورد به بن‌بست رسیدن مصدق و کار درست میهن‌پرستانه او در منفعل کردن حزب توده و هواداران خود در روز 28 مرداد برای جلوگیری از افتادن احتمالی ایران به دامان شوروی و حزب توده نیز می‌تواند درست باشد.

نکته‌ای که تاکید بر آن را در این‌جا لازم می‌بینم جستجو و کاوش هوشمندانه نویسنده در ماجرای جنبش 28 مرداد است که به «کودتا» معروف شده و با توجه به کتاب کرمیت روزولت و پوزش‌خواهی وزیر خارجه آمریکا در زمان کلینتون، یعنی خانم آلبرایت، از ایرانیان به خاطر این کودتا، چه بسا شماری از جوانان را در درستی بحث‌های آقای میرفطروس دچار تردید سازد.

باید توجه داشت که نویسنده به هیچ‌وجه وجود طرح کودتا از سوی بریتانیا و قبولاندن آن با کمی تغییرات به سازمان سیا و آمریکایی‌ها را نه رد می‌کند و نه می‌تواند یا می‌خواهد که رد کند. اما با تیزبینی در اسناد و استدلالهای خود به ما نشان می‌دهد که طرح کودکانه کودتا در واقع موفق نشد. در عوض دکتر مصدق پس از عزل رسمی و قانونی از سوی شاه در 25 مرداد و سپس تظاهرات آن‌چنانی و معنادار حزب توده و رفتار احمقانه دکتر فاطمی، در چنان بن‌بست دیگری گیر کرد که یگانه راه رهایی ایران و خودش از آن، همان کاری بود که کرد: از یک‌سو انتصاب سرتیپ محمد ‌دفتریِ شاه‌دوست به ریاست شهربانی و فرماندار نظامی تهران، و از سویی دیگر خانه‌نشین کردن توده‌ای‌ها و هواداران خود در روز 28 مرداد. و بدین‌ترتیب، دسته‌یِ گیریم کوچکی – و گیریم افراد جنوب شهر – پیشاهنگ جنبشی شدند که بیدرنگ مردم خسته و به‌جان آمده در این 28 ماه و نگران آن‌چه در این دو روز از حزب توده دیده بودند، به تظاهرکنندگان اولیه پیوستند و همراه با برخی ارتشیان میهن‌پرست و بدون دستور از بالا، تظاهرات 28 مرداد را به رستاخیزی تبدیل ساختند که نه امریکایی‌ها و نه انگلیسی‌ها انتظارش را داشتند و نه سرلشکر زاهدی و نه حتی چه بسا خود دکتر مصدق. و این از خاطراتی که نقل می‌شود و تلگرافهای ساعت به ساعت سفیر امریکا در تهران به خوبی پیداست. نکته بسیار بسیار معنادار و بی‌سابقه آن است که گویا سازمان سیا اسناد مربوط به ماجرای 28 مرداد 32 را سوزانده و هیچ‌گاه به این پرسش پاسخ نداده که چرا چنین کرده است. داستان علت پوزش‌خواهی عجیب خانم آلبرایت نیز چه بسا بعدها با فاش شدن کمک‌های مالی بنیاد خاصی به بنیاد کلینتون نیز روشن شود.

در پایان بایسته می‌دانم پیوستی تئوریک را به نظریات درست پژوهنده ارجمند بیفزایم:

نویسنده در پایان بحث نتیجه‌گیری خود (ص 368) می‌نویسد: «برخلاف نظر «مستشارالدوله»، مشكل جامعه‌ی ما «يك كلمه» (يعنی قانون) نيست، بلكه مشكل اساسی جامعه‌ی ما يك مشكل ساختاری، معرفتی و فرهنگی است و به همين اعتبار، نيازمند مهندسیِ اجتماعی و يك پيكار درونی، تاريخی و درازمدت است.»

این سخنان به‌راستی کاملاً درست‌اند، بویژه که به عامل «فرهنگ» نیز اشاره شده است، ولی بدون شکافته شدن در یک بحث دقیق‌تر و عمیق‌تر درباره «نظریه سیاسی» (که امید است توسط خود ایشان یا پژوهندگان دیگر انجام گیرد) همچنان کلی و درک‌نشده باقی خواهند ماند.

جامعه ما اگر می‌خواهد سیاستمداران «پوپولیست» و عوام‌فریب و فریفته عوام کمتر کامیاب شوند یا روزی برسد که اصلاً کامیاب نشوند؛ اگر می‌خواهد سیاست به معنای «هنر تحقق ممکن‌ها» جای ریاکاری، عوام‌فریبی و ایدئولوژی‌بازی را بگیرد، و شعور و خرد سیاسی به جای شور و هیجانات عاطفی توده‌ها و توده‌فریب‌ها بنشیند، افزون بر شناخت ساختارهای سیاسی، اجتماعی و بویژه فرهنگی، باید عمیقاً درک کند و بپذیرد که میان «اخلاق فردی» و «اخلاق اجتماعی و سیاسی» تفاوتی عمیق وجود دارد،‌ همان‌طور که در جامعه‌شناسی میان تصورات فردی و جمعی (به‌قول دورکیم) تفاوتی عینی است؛ و این البته یک شبه تحقق نمی‌پذیرد و نیاز به کار فرهنگی طولانی و چنان که گفته شد،‌ گسترش یافتن بحث در این زمینه و پرورش یک نظریه سیاسی درست دارد. جامعه ما هیچ‌گاه و بخصوص در طول دو قرن گذشته این را درنیافته بود و هنوز نیز درنیافته است. و درست از همین‌روست که چه بسا خطاکارترین یا فرصت‌سوزترین سیاستمداران این دوره وجیه‌المله‌تر و محبوب‌ترند و هوشمندترین آنها مطرودتر.

یکی دیگر از جلوه‌های این روحیه ناشی از فقدان هرگونه نظریه سیاسی واقع‌بینانه، برداشت فرافکنانه و خردگریزانه‌ی نه تنها مردم عادی ایران بلکه حتی بسیاری از سیاستمداران ما از دکتر مصدق گرفته تا آیت‌الله خمینی و حتی محمدرضا شاه (نگاه کنید به خاطرات علم) در ارتباط با قدرتهای بزرگ و بخصوص انگلیسی‌هاست. نگرانی دائمی – درست اما با درک و واکنش نادرست – نسبت به وجود «توطئه» خارجی و دست انگلیسی‌ها یا امریکایی‌ها و غیره از همین‌جا سرچشمه می‌گیرد. این سخن بدان معنا نیست که «توطئه خارجی» (که اصطلاح نادرستی است و منظور سیاست خارجیان برای دنبال کردن منافع خویش است) وجود ندارد، بلکه بالعکس باید آن را چنان بدیهی و حتی پرهیزناپذیر بینگاریم که به عنوان یک پارامتر ثابت همیشه در نظر داشته باشیم، و بنابراین در محاسبات خود به جای مظلوم‌نمایی باید به خرد، هوش، شناخت و بهره‌برداری درست از امکانات (واقعی و نه خیالی) خویش تکیه کنیم.

از:سایت روزنامک
http://rouznamak.blogfa.com