Stand by Me" - Andy, Jon Bon Jovi, Richie Sambora & Friends
نه روسری، نه تو سری،
مملکت دوست پسری
این
کتاب یادداشتهای روزانه ی من است، همراه با
فاکتها و اسناد بسیاری برای گزارش لحظه به
لحظه ی جنبش ضد خشونت و مدرن این روزها؛ برای
عبور از درون حاکمیت به دنیای آزاد و مدرن؛
در تابستان داغ 1388 و چند روز ِ پیش و پس از این
تابستان تب دار؛ خواسته ام با این کار فضای این
روزها را نشان دهم. هرچند میدانم و میدانیم
که بخشی از حکومتیان در پی ملاخور کردن این
جنبش، از هیچ ترفندی رویگردان نیستند.
باید ماند و دید چه خواهد شد.
دیگر این که «عنوان» کتاب «نه روسری،
نه توسری، مملکت دوست پسری» یکی از
شعارهای این روزهاست که به باور من سیاسیترین
و انسانیترین شعار این جنبش است؛ هم ضد اسلام
حکومتی و اسلام اجباری است [نه روسری] هم
ضد خشونت [نه توسری] و هم خواهان اولیه ترین
حق انسانی انسانها، همه ی انسانها؛ یعنی
آزادیهای اجتماعی [مملکت دوست پسری]
که با طنز زیبایی خواست طبیعی
زنان و جوانان زیر فشار ما را به تصویر کشیده
است.
به باور من آنچه این روزها در میهن ما میگذرد
و نام «جنبش سبز» گرفته است، در واقع جنبش زنان است برای
آزادی و بر علیه مردسالاری خشن جاری
در بستر «فرهنگ» عقب افتاده ی جامعه ی ما؛ درست
برعکس افتضاح تاریخی سال 1357 که «انقلاب اسلامی»اش
در واقع «جنگ» مردان بود برعلیه زنان و برای به
زنجیر کشیدن دگرباره ی زنان، پس از آزادیهای
دوران پهلویها که البته موفق نشد؛ دلیلش همه ی
تلاشهای این سالهای زنان و مردان آزاده ی
میهن است؛ چه در ایران و چه در برونمرز. این
کتاب در 450 صفحه و با بیش از 480 پانویس توسط «نشر
سایه» در امریکا منتشر شده است. همین!
نادره افشاری
دوازدهم اسفند ماه 1388 خورشیدی
سوم ماه مارس 2009 میلادی
31 خرداد ماه 1388خورشیدی/21 ژوئن
2009 میلادی
[یکشنبه 9 روز پس از انتخابات 22 خرداد ماه 1388]
هنور حال درستی ندارم که بتوانم بنویسم. دو تا تکه ی
کوتاه ِ تلگرافی نوشته ام که بگویم: «هنوز زنده
ام!» کمدی است، نه؟! همان روز 29 خرداد، پس از نماز جمعه
ی کمدی سیدعلی خامنه ای کمدیتر،
زیر عنوان «جمهوری اسلامی میرود/جمهوری
اسلامی باید برود!» نوشتم که:
«اگر ایرانیها دلشان برای مزاحمتهای
خیابانی، الکل تقلبی، فراوانی «نعمت»
مخدرات از هر دونوعش، چه کشیدنی و چه... ، تنگ میشود،
بیخودی خودشان را لوس نکنند؛ برگردند سر خانه و
زندگیشان و بگذارند ولایت فقیه با همین
رئیس جمهوری منگلش سر کار بماند! اگر از بی
آبرویی در جهان ککشان نمیگزد، اگر مثل این
سالها و به ویژه پس از ظهور فنومنی به نام «خاتمی»
پایشان به وطن باز شده و میروند کرور کرور حقوق
بازنشستگیشان را دریافت میکنند و صیغه
میشوند و صیغه میکنند، همراه با ماساژهای
آنچنانی، بیخودی خودشان را لوس نکنند و بروند
بنشینند تو خانه هاشان و لالمونی بگیرند.
اگر اتفاقی بیفتد و سرِ شکاف فعلی بین
جناحهای حکومتی باز شود، پس فردا نیایند
یقه ی من و امثال مرا بگیرند که ما داشتیم
خوب میچریدیم، این چه بود که در دامنمان
گذاشتید! از حالا گفته باشم! منظورم همان چند تا ناپرهیزی
ای است که من و امثال من کرده ایم! او.کی.؟
«اسلام حکومتی همین است. از رای و از
خواست شما با رنگ کردنتان استفاده میکند و دست آخر همه
را به جیب خودش میریزد. پس فردا نگویید
دلمان برای توسری و روسری تنگ شده؛ دلمان
برای وفور نعمت مخدرات تنگ شده؛ دلمان برای از کوه
و کمر ترکیه و کردستان و پاکستان و از جنوب فرار کردن
تنگ شده؛ گفته باشم از حالا ها!
«اگر اینها بروند، بساط جمکران بازی هم جمع
میشود؛ از حالا گفته باشم؛ بساط تئاترهای خیابانی
به جرتقیل آویزان کردن بچه های مردم هم جمع
میشود؛ بساط خانه ی عفاف شهرها هم جمع میشود؛
بساط آفتابه به گردن مردم آویزان کردن و مردم را تو روز
روشن به تخت شلاق بستن هم جمع میشود ها!
«اینها که بروند – که میروند – بعدش صیغه
ممنوع میشود، چند زنه بودن ممنوع میشود؛ دیگر
حقوق پناهندگی وجود نخواهد داشت و در ِ از توبره خوردن
و در آخور لمیدن هم بسته میشود؛ از حالا گفته باشم
ها!
«ملت قهرمان و شهید پرور ایران» چه خوشتان
بیاید و چه نیاید، فعلا همان همدستی
ای که حکومت اسلامی را علم کرد، یعنی
همدستی بین ملی/مذهبیها و توده ایها
و بقیه ... سرش باز شده است؛ حالا یک طرف سهم بیشتری
میخواهد. همانطور که باراک اوباما هم گفت این دوتا
بابا خیلی هم با هم فرق ندارند؛ گفته باشم ها!
«این ها میروند، ولی بیش از این
نگذارید رنگتان کنند. شکاف حکومتی را جر بدهید
از بالا تا پائین، ولی پیش از آن خوب فکرهاتان
را بکنید! او.کی.؟
«پیش از هر کاری، حرفهای خامنه ای
در نماز جمعه ی 29 خرداد 1388 را یک بار دیگر
گوش کنید، لطفا! او.کی.؟»
این کار را جمعه نوشته بودم. امروز یکشنبه
هم «چند نکته ی تلگرافی برای این که
جمهوری اسلامی برود!» را نوشتم که:
«این روزها وقت روده درازی نیست، برای
همین هم تلگرافی مینویسم که: «جنبش
ضد «کودتا»ی 22 خرداد، جنبشی مدرن، مدنی و
نافی خشونت است و الزاما چون تاکنون «رهبری» اش
در دست بخشی از نظام مانده است، میتواند سرکوب و
خسته شود. گفته های کلیدی میرحسین
موسوی در مورد این که این جنبش برای
«حفظ نظام مقدس اسلامی است» نکته ای اساسی
است و مردم باید تکلیفشان را با این بخش از
گفته ی ایشان مشخص کنند.
«برای نبرد با نظامی «شهید پرور» که
در ماههای پیش از افتضاح تاریخی سال
57 و برای سوء استفاده از حس «عاشورا گونه» و «شهید
پرور» ایرانیها فاجعه ی سینما رکس آبادان
را آفرید، و در همین راستا کلی شهید
قلابی اختراع کرد [که آمارش بعدها از سوی سردمداران
همان نظام از سنخ «عمادالدین باقی» افشا شد] باید
راهکارهای دیگری جست!
«شرکت کنندگان در نبردهای خیابانی نباید
از شعارهای همان نظام بهره جویند. شعارهایی
از دست «میکشم، میکشم، آن که برادرم کشت» بجز این
که شعاری تحریک کننده است و در راستای خونخواهی،
شعاری ضد زن نیز هست؛ در حالی که میبینیم
در این جنبش، زنان و مردان دوش به دوش هم حضور دارند.
شیوه ی کهنه و ضد انسانی واقعه ی انفجار
در قبر سیدروح الله خمینی یک شیوه
ی انتحاری بن لادنی است و چه توطئه
ی نظام باشد و چه دست پخت سازمان مجاهدین خلق، نباید
به ابزار مبارزه بدل شود! برای آگاهی آنانی
که آن دوران را به یاد ندارند، تاکید میکنم
که در دهه ی 60 خورشیدی این گونه قتلها
و ترورهای زنجیره ای انتحاری یکی
از اساسیترین ابزارهای باصطلاح مبارزاتی
سازمان مجاهدین خلق بود؛ نظیر سریال امام
جمعه کشیهای آن دوران، که باید دربست از سوی
شرکت کنندگان در جنبش ضد کودتای 22 خرداد کنار گذاشته
شود! چنین رفتار ضد انسانی ای اساسا نباید
به شیوه ی کار این جنبش مدرن و مدنی
بدل شود.
«برای این که این جنبش، واقعا به جنبشی
مدرن، مدنی و ضد خشونت ببالد، هنوز فرازهایی
باید پیموده شود و آن هم عبور از «حفظ نظام اسلامی»
است. ما در هیچ جای جهان متمدن نمیبینیم
که معترضین به رفتارهای حکومتی از واژه های
«شهادت» و «گریه» و «الله اکبر» بهره بگیرند. جنبشی
مدرن، مدنی و متمدن، راهکارهایی مدرن و متمدن
دارد. در چارچوب آن نظام ضد انسان، ضد بشر، ضد زن، ضددگراندیشان،
ضد آزادی و همینطور در چارچوب نظامی مرگ پرست،
زندگی ستیز، آزادی ستیز و دانش ستیز،
به جایی نخواهیم رسید!»
حالا چند روزی است که «کودتا» رسما و عملا شروع
شده است. نمیدانم دقیقا کی بود، همان جمعه
ی 22 خرداد بود، یا روز پیش از آن که جمعی
در میدان شهیاد تهران فریاد میزدند:
«اگه تقلب بشه، ایران قیامت میشه!»
شعار کمی کمدی
به نظر میآمد. در بین آنان دخترک زیبایی
بود که از همه بیشتر این شعار کمدی را فریاد
میکرد. جمعه ی 22 خرداد، خیلی از مردم
با همان علامتهای سبزشان صف کشیده بودند که رای
بدهند. در یکی از کانالهای تلویزیونی،
احتمالا «سی. ان. ان.» خبرنگار که زن جوانی بود،
بی حجاب جلو دوربین ایستاد و پشت سرش صفی
از مردم که در بین آنها زنی بود که او هم روسری
اجباری اش را برداشته بود و داشت موهای قشنگ و فراوانش
را هوا میداد. کلی ذوق کردم. یعنی میشود!؟
مهدی کروبی برای گرم کردن تنور انتخاباتی
اش گفته بود که زنی را به وزارت منسوب خواهد کرد. گویا
همان روزها آبجی یکی از این آخوندها
را هم برای وزارتش معرفی کرده بود. آن یکی
ناپرهیزی کرده و گفته بود که اراذل و اوباش گشتهای
خیابانی را جمع خواهد کرد. البته اراذل و اوباش
را او نگفته بود. روز جمعه ی انتخابات – همان 22 خرداد
1388 – همه ی جهان داشتند ایران را نشان میدادند.
یک عالم خبرنگار ریخته بود تو ایران. نامزدها
انگشتهاشان را جوهری میکردند و به نشانه ی
پیروزی به دوربینها نشان میدادند. نیمه
های شب بود که در یکی از این کانالهای
تلویزیونی خبری پخش شد که تعدادی
صندوق خوانده شده و احمدی نژاد 69% [یا 63%] رای
آورده است.
بهمن گفت: «احمدی میاید که اسلام را
با خودش ببرد.» من هاج و واج نگاه میکردم. یادم
نیست آن شب چه شد؛ ولی تا صبح نخوابیدم. خوابم
نمیبرد.
فردای روز رای گیری، یعنی
23 خردادی که شنبه باشد، شلوغ شد، خیلی شلوع
شد. من همه اش آن دخترک ِ میدان شهیاد را به یاد
میآوردم که میگفت: «اگه تقلب بشه، ایران قیامت
میشه!» و قیامت شد. موج سبز همه ی مملکت را
گرفت. بگیر و ببند و شلوغی... از این جمعه
تا جمعه ی بعدی کلی درگیری بود
و کلی شلوغی و کلی «الله اکبر گفتن». تو این
فاصله دانشگاهها را هم به آتش کشیدند و خیلی
خبرهای دیگر...
من مثل بچه های کوچک «شاش بند» یا «قلم بند»
شده بودم؛ همان منی که به گفته ی غلامحسین
ساعدی «اسهال نوشتن» داشتم، داشتم از هیجان خفه
میشدم. هرچه برایم میفرستادند، برای
دیگران میفرستادم. روزی صد بار پست الکترونیکی
ام را چک میکردم. نه میخوابیدم و نه جرات
میکردم زیاد بیرون از خانه بمانم.
بعدش شد جمعه ی بعد که همان 29 خردادی باشد
که سید علی خامنه ای رفت تو آن گودی
سنگ مرمرش تو دانشگاه تهران و تیر خلاص را به خودش و حکومت
اسلامی و اسلام حکومتی زد.
چهارشنبه ی سوم تیرماه، باز هم ایران
شلوغ بود. سه شبه ی دوم تیرماه کروبی و خاتمی
و موسوی گفتند برویم بازار را ببندیم. همین
چهارشنبه، مخصوصا تو میدان بهارستان خیلی
شلوغ بود. نیروهای انتظامی و لباس شخصیها
کم بودند، سپاه را هم وارد کردند. میگویند ارتش
گفته است کار ارتش، دخالت در امور داخلی کشور نیست
و از همان اول ِ کار کشیده است کنار.
از همان روزهای اول هم به گفته ی خودشان چند
تا باصطلاح ژنرال سپاه را گرفته اند. خلاصه تو دستگاه حکومتی
خر تو خر عجیبی است. بیچاره مردم که میروند
داد و بیداد میکنند و بعد هم سرکوبی میشوند.
«الله اکبر»های شبانه و «مرگ بر دیکتاتور» خیلی
زود، تقریبا یک هفته ای تبدیل به «مرگ
بر خامنه ای» شده است. جالب این که این توده
ایها در وبسایتشان نوشته اند که: «خامنه ای
آنقدر بد شده، بد شده، بد شده.... که اگه مواظب نباشه، میشه
مثل شاه!»
به نظر این طفلکها از «الله اکبر» گفتن مردم معلوم
میشود که همه شان کلیت انقلاب اسلامی را قبول
دارند، فقط بخیالشان انقلاب دزدیده شده، یا
مثلا منحرف شده و از این تحلیلهای صدمن یک
غاز...
یکم تیرماه 1388/22 ژوئن 2009 میلادی[روز دهم]
تا حالا سه/چهارتا بیانیه را برای به محاکمه کشیدن
خامنه ای و اعتراض به خشونتهای خیابانی
امضا کرده ام. بقیه اش یادم نیست. در همین
زمینه ها باید باشد. یک بابایی
به نام یوسفی اشکوری تو تلویزیون«بی.
بی. سی.» زور میزند از چیزی که
آن را «روشنفکر دینی» مینامد، تصویر
مطلوبتری ارائه دهد. ای بابا! اینها دیگر
کی هستند؟ سیل آمده و دارد همه شان را میبرد
و خواجه هنوز در بند نقش ایوان است؟!
هرچه میگذرد شلوغیها بیشتر میشود.
هی مردم را میکشتند، هی دستگیر میکنند،
هی تهمت میزنند و همینگونه ادامه میدهند.
جریان چپ ِ پشت اینها که همان توده ایهای
معروف باشند، دارند از غصه میترکند. از این که موضوع
«تغییر» روی میز آمده، کاردشان بزنی،
خونشان درنمیآید. تو وبسایتهاشان نوشته اند
که نمیدانند داستان «تغییر» از کجا روی
میز دولتمداران دنیا رفته است!؟
تو تظاهرات خیابانی خارج از کشور یقه
ی هر که را که پرچم شیر و خورشید دارد، یا
شعارهای سبز آنها را برای موسوی بازی
تکرار نمیکند، میگیرند. هادی
خرسندی شعری را در وبسایتش گذاشته
که خنده دار است:
رفتم تظاهراتی/تظاهرات
صاحاب داشت
شعارهایی
که بودش/مسئول انتخاب داشت
آقای صف نگه دار/
کارش یه جور حساب داشت...
«مرگ بر خامنه ای»
(نگین، مریضه طفلکی!!)
(میخوای
بگی، برو خونه، تنها بگو یواشکی!!)
دوستانی
که دوست دارند کتاب را داشته باشند، در آمریكا به
شرکت کتاب، کلبه ی
کتاب، کتاب سرا و موزیک باکس، در اروپا به کتابفروشی ملی
ایرانیان آقای فرزاد سلطان زاده نادری،
در کانادا به کتابفروشی پگاه در
تورنتو و یا با تلفن انتشارات
سایه [ناشر کتاب] آقای ناصر فرخ با شماره تلفن 0018187129417 یا با ای میل و تلفن
موبایل خودم در بخش تماس وبسایتمwww.nadereh-afshari.com تماس بگیرند