راه دشوار استقلال و حزب مشروطه ايران

مهرداد احسانی‌پور

 

مسلما می‌توان تصور کرد که درخشيدن در کنار همايون يکی از ستاره‌های تابنده و برجسته نظريه‌پردازی سياسی ايران کار ساده‌ای نيست. اما پذيرفتن اين نکته که جمعی ساليان سال فرصت و رخصت آموختن و بهره گرفتن از چنين شخصيت پرباری را داشته اما همچنان فاقد بازدهی نظری باشند نيز راحت نمی‌باشد.

30 سال پیش هنگامی که طوفان انقلاب اسلامی حکومت پیشین و همه دستاوردهای جنبش مشروطه را یکجا و با هم نشانه گرفته و از جای می‌کند، جز انگشت‌شمار افرادی هیچ نیروی منسجمی وجود نداشت که از سر دموکراسی‌خواهی رودرروی امواج انقلاب اسلامی ایستاده و ارزشهای لیبرالی را یادآوری و از آن دفاع کند.
اما امروز نیروهای لیبرال دموکرات عضوی پذیرفته شده‌ در میان خانواده‌های سیاسی هستند و حضورشان را می‌توان در تشکل‌ها و جریانات سیاسی مختلف رصد کرد. یکی از سازمان‌هایی که از همان سال‌های نخستین‌‌‌ِ استقرار حکومت اسلامی تلاش می‌کند خود را در اندازه و معیارهای یک حزبِ لیبرال دموکرات فرا رویاند، حزب مشروطه ایران است.
مشروطه‌خواهان در تبیین خود می‌گویند؛ دموکراسی لیبرال، به صورتی که در کشورهای غربی از دویست سال پیش تحول یافته و هنوز تحول می‌یابد، نمونه حکومتی است که برای ایران در نظر داریم و با زنده کردن پیام جنبش مشروطه‌خواهی و در گستره‌ی آن خود را بخشی از نیرو و حزب لیبرال دموکرات ایران معرفی می‌نماید.
بررسی روند تحولات در درون حزب مشروطه ایران از آنرو حائز اهمیت است که جنبش سیاسی ایران تا مدتها تلاش می‌کرد جریانات راست طرفدار شکل نظام پادشاهی (از راست تا میانه) را با یک چوب رانده و با اینهمانی جلوه دادن هر تشکلی در این نیرو، وظیفه و مسئولیت برخورد سازنده با بخش مترقی‌تر آنرا از خود سلب نماید، تا آنجا که نسبت جنبش سیاسی ایران به مشروطه خواهان بویژه حزب تا کنون تنها سکوت از سر بی‌اعتنائی و در نتیجه ناآگاهی و عدم‌شناخت نسبت به این خانواده سیاسی ایران و حزب مشروطه و روند تحولات درون آن بوده است.
با توجه به اهمیت زیرنظر داشتنِ بستر تاریخی تحولات دموکراتیک در خانواده‌های سیاسی مختلف، امری که تا کنون در مورد نیروهای دیگر تا حدی صورت گرفته و روند شکل‌گیری و فعالیت‌های آنها از زوایای متفاوت بارها مورد نقد و بررسی و توجه واقع شده است، اما در مورد خانواده سیاسی که خود نیز به آن تعلق دارم کمتر شاهد چنین بررسی و ارزیابی بوده‌ایم، لذا برای ارائه شناخت دقیقتر از این نیرو ضروری دانستم به فراز و فرودهای حزب مشروطه ایران بپردازم.
اندک زمانی نیست که ما شاهد تحولات دموکراتیک در گرایش‌های سیاسی گوناگون ایران هستیم. اما از آنجا که این تحولات از لحظه‌های متفاوت نشأت گرفته و تابع رخدادها و پارامترهای یکسان نبوده، هر چند در سمت‌گیری عمومی همسو اما در اجزاء یکسان نبوده‌اند. به بیان دیگر؛ در هر کدام از گرایشات سیاسی این فرآیند به نوع و شکل خاص خود آغاز شده و عمق و شتاب آن نسبت به شرایط و فضای حاکم بر جنبش متفاوت و گاه متغیر بوده است. به‌عنوان نمونه در خانواده چپ ایران با فروپاشی اردوگاه و قطب سوسیالیستی این پرسش بیش از پیش و بارزتر از هر زمان طرح گردید که آیا سوسیالیسم بدون آزادی پاسخگوی نیاز بشر و جوامع امروزی خواهد بود؟ و یا عدالت‌خواهی به تنهایی و پس از چند دهه تلاش برای رسیدن به آن چه نتایجی ببار آورده است؟ با پرسشهایی از این دست، نیروهای چپ آغاز به بازنگری، تسویه و همچنین تصفیه اندیشه‌های خود نموده و به حرکت و تحول دموکراتیک خود کیفیتی تازه بخشیدند.
یکی از معدود چهره‌های سیاسی ایران که از دیرباز به اهمیت و ضرورت دگرگونی‌های بنیادین در گفتمان، فرهنگ و اخلاق سیاسی سرآمدان فعال در میدان سیاست ایران دست‌یافته و بر دموکراتیزه کردن خانواده‌های سیاسی ایران تاکید داشت داریوش همایون است. او می‌گوید: «... جهان پس از انقلاب شیوه تفکر تازه‌ای می‌طلبد. پس از چنان زیروزبر شدنی دیگر نمی‌شد در همان فضاها زیست که انقلاب را ممکن گردانیده بود.»
اما همانطور که گفته شد دموکراتیزه شدن در خانواده‌های سیاسی گوناگون تابع روند و اجزاء مشابهی نبوده و مشروطه‌خواهان نیز ناچار راه و مسیر خود را در این پروسه پیمودند.
بطن و بستر حضور آغازین این نیرو، جریان توده‌وار و بی‌شکلی بود که از طرفداران نظام پیشین تشکیل می‌شد. این نیرو اگرچه در بالای هرم خود از وجود چهره‌هایی که سابقا مصدر کار بودند، بهره می‌برد، اما این چهره‌ها با همه سابقه وزارت و وکالت بیشتر تکنوکرات‌هایی بودند که علیرغم همه شایستگی، از آنجا که فرصت دخالت در امر سیاست و سیاست‌ورزی نیافته بودند، بعد از سقوط نظام گذشته اغلب به خاطره‌نویسی بسنده نموده و در عرصه بحث‌های نظری، جز استثنائی، سترون و بی‌بر باقی ماندند و سهم چندان قابل توجه‌ئی بر عهده نگرفتند. این در حالی بود که اعضای این خانواده به دلیل شیفتگی به کامیابی‌های برنامه‌های اقتصادی در عصر پهلوی و در غفلت از ضعف‌های اساسی سیاسی آن، آتوریته فردی این تکنوکراتهای ورزیده‌ی را پذیرفته بود. ضعف در حوزه نظر و فقدان اندیشه‌ی پاسخگو به ضرورت‌های زمانه‌ی تحول‌یافته در میان بیشتر سرآمدان این نیرو از یک سو و زیست توده‌ی آن در فضای خوگرفتگی به آتوریته فردی و آن شیفتگی به نظام گذشته از سوی دیگر، موجب شد که حتی پس از شکست آن نظام، آن رهبری و این توده، در بخش اعظم خود، همچنان در جستجوی رهبری فرهمند که حلال همه مشکلات خواهد بود و آنان را بی‌نیاز از سیاست‌ورزی نموده و با دست توانمند نقش منجی ملت را بعهده خواهد گرفت، باقی ماند. پس دور از راستی نیست اگر بگوییم که این خانواده برنامه سیاسی‌اش در شاهزاده رضا پهلوی و رهنمود‌هایش خلاصه می‌شد، تا آنجا که موضعگیری و نظریه‌پردازی سیاسی مستقل و خارج از حیطه نظرات شاهزاده تابو و شرک قلمداد می‌شد.
به این ترتیب، بار اصلی پیشاهنگی تحرکات دمکراتیک برپایه آگاهی فکری این نیرو را بایستی چهره‌های معدودی ـ و در میان این خانواده استثنائی ـ برعهده می‌گرفتند. از فعالترین چهره‌های معدود نظریه‌پردازی، به مثابه موتور حرکت و تحول به سمت دمکراسی، در این خانواده سیاسی داریوش همایون است که هم در نظام گذشته تمرکز قدرت را نقد می‌کرد و آنرا مخالف با خواست توسعه که در جهت آن گام برداشته می‌شد، می‌دانست و هم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیرویی که خود بدان تعلق داشت را دعوت به آموختن از دلایل شکست نموده و خطاب به آنان که هم‌چنان بدنبال رهبر فرهمند بودند می‌گفت: «این رویکردها حتی در آن روزگار که قدرتهای بسیارکه در دست‌های یک تن گرد آمده بود کشور را بجایی که می‌بایست نرساند، نظام سیاسی بی مشارکت مردم شکست خورد و طرح‌های توسعه اقتصادی به هدف‌های اعلام شده‌شان نرسیدند.» (گذر از تاریخ) وی در عین تعلق به این خانواده هشدار می‌داد: «تا هنگامی هم که به خودمان، به فرد فردمان، بعنوان شهروند دارای حقوق و مسئولیت و موظف به دفاع از حقوق و انجام مسئولیت خود ننگریم و مفهوم واقعی شهروند را در نیابیم باز همان خواهد بود.»(همانجا)
اما در واقع دموکراتیزه شدن این خانواده راهی دشوار و پر سنگلاخ بود. بدنه این نیرو در دوران پهلوی، شاهدان بی تقصیر و بی مسئولیت حوادث و تنها تماشاگر فراز و فرودها، روندها و حرکت‌های جامعه بودند، چه در زمانیکه پیشرفتهای اقتصادی ایران را به اوج برد و چه آن زمان‌ که انقلاب اسلامی همه دستاوردها را زیر چرخ‌های سنگین خود می‌کوبید و در مسیر نابودی درمی‌نوردید، در چنته خود برای رفع مشکلات و مصائب چیزی جز پروژه «دست قدرتمند» نمی‌شناختند، همان دستی که مسیر توسعه ایران را با عدم اجازه دخالت مردم در سرنوشتشان به بن‌بست کشانیده بود، لذا نه بدلایل شکست واقف بودند و نه از شرایط ذهنی مساعد و تهور لازم برای
اتکا به خود، متحول گشتن و بدل به یک نهاد سیاسی شدن برخوردار.
سربرآوردن یک نهاد سیاسی مؤثر در میدان سیاست که از سوی دیگران نیز بجد گرفته شود؛ بطور خاص برای طرفداران نظام پادشاهی، مستلزم بیرون آمدن از فضای وابستگی و تبدیل توده بی‌شکل به افرادی متکی بخود و پرورش کادرهائی ورزیده و همزمان پایه‌گذاری اجتماعی سیاست‌ورز از آنها با اهداف و برنامه‌ئی روشن بود که ناگزیر نمی‌توانست در محدوده بسیار تنگ طرفداری از شکل نظام پادشاهی و آن هم تنها طرفداری از پادشاهی پهلوی بماند. بنابراین یافتن استقلال برای اعضای خانواده سیاسی طرفدار نظام پادشاهی پیش‌شرط و در عین حال شرط لازم بود. این نیرو در گام اول و پیش از هر چیز با مستقل شدن از نهاد سلطنت هویت مستقل می‌یافت و واجد شرط اولیه برای پذیرفته شدن در خانواده‌های سیاسی می‌گشت. بر بستر چنین ایده‌ئی، همانطور که شاهد بوده‌ایم، داریوش همایون با هدایت آن بخش از مشروطه‌خواهان که گرایشات دموکراتیک و ترقی‌خواهانه داشتند اولین گام اساسی و ضروری را در جهت پایه‌گذاری یک نهاد سیاسی مستقل برداشت. نهادی که امید می‌رفت بتواند مستقل از نهاد پادشاهی و نماد آن وارد کارزار سیاست شود و اندیشه‌های خود را در سطح جامعه نمایندگی کند.
پس از این مقدمه و برای سنجش و ارزیابی دقیقتر آنچه امروز حزب مشروطه ایران می‌خوانیم، لازم است به اختصار به دو پرسش پاسخ گوئیم: 1- حزب چیست؟ 2- مشروطه‌خواهان کدامند؟
مسلما برای حزب می‌توان تعاریف گوناگون ارائه کرد؛ از جمله اینکه حزب سیاسی عبارت است از بخش پیشرفته و سرآمد جامعه که برای تامین منافع یک گروه اجتماعی و رهبری آن مبارزه کرده هدف و برنامه سیاسی روشن دارد و معمولا در پی کسب قدرت سیاسی و تشکیل دولت است.
اما در پاسخ به این پرسش که مشروطه‌خواهان کدامند، اجمالا باید اضافه کرد که برای شناخت سرچشمه نیروی مشروطه‌خواهان امروز ناچار می‌بایستی به فضای پس از پیروزی انقلاب اسلامی نقب زد. به زمانیکه طرفداران نظام پیشین در کشورها و شهرهای تبعیدی دست به تشکیل سازمان‌هایی زده و به جریانات سلطنت‌طلب شناخته می‌شدند.
همانطور که گفته شد غالب این نیرو پاسخ مشکلات ایران را در بازگشت نظام گذشته می‌دید و برنامه سیاسی خود را با نظرگاه‌های وارث تاج و تخت پادشاهی ایران تبیین می‌کرد. ضدیت این نیرو با انقلاب اسلامی الزاما از روی ویژگی‌های دموکراتیک نبود. تنها بخش اندکی از این نیرو دغدغه آگاهانه‌ی برباد رفتن دستاوردهای انقلاب مشروطه را در سر داشت که برجسته‌ترین چهره‌ی آن داریوش همایون بود. بی‌تردید طرفداران نظام پادشاهی از اولین مخالفان و مبارزان در تبعید بر علیه حکومت اسلامی بودند، اما آنچه در مخالفت با انقلاب اسلامی و در مبارزه با ماهیت حکومت دینی جدید در ایران از موضع مشروطه‌خواهی واقعی و با اتکا به پیام و دستاوردهای آن صورت می‌گرفت توسط داریوش همایون بود. او انقلاب اسلامی را «نا لازم» می‌خواند و بیشترین تلاش را در زنده کردن آرمان مشروطه‌خواهی بکار برد. داریوش همایون با بازگشت به پیام از یاد رفته انقلاب مشروطه دقیقترین نقدهای بنیادین را از رژیم گذشته عنوان می‌کرد که در عین‌حال حاوی درسهائی عمیق از شکستی بزرگ بود. او در اثر خود «دیروز و فردا» می‌گوید: «در ایدئولوژی عصر پهلوی آزادیخواهی جای چندانی نداشت و این کمبود بزرگ آن بود... رابطه ارگانیک توسعه و آزادی از یاد رفت. فراگرد توسعه هنگامی موفق است که با افزایش تدریجی آزادی همراه باشد.» وی بعنوان فرهیخته‌ترین چهره این نیرو و آگاه‌ترین فرد به همه جوانب آنچه بر ایران رفته بود، به عنوان جبران ناکامی‌ها و ضرورت پاسخ به آینده مبارزه، دموکراتیزه کردن خانواده سیاسی را که بدان تعلق داشت در رسالت خود قرار داد و با تأکید بر این که:« پروژه مشروطه از شکل نظام پادشاهی فراتر می‌رود، جنبش مشروطه را انقلاب دموکراتیک و آغازگر جنبش تجددخواهی (مدرنیته) ایران تعریف کرد.» (حزبی برای اکنون و آینده ایران) پایه‌های فکری حزب مشروطه را بر بدنه نیرویی که خود از آن برخاسته بود بنا گذاشت. نیرویی که گرچه بطور غریزی از ارزش‌های زیستی ـ عمدتاً در حوزه زندگی فردی ـ دفاع می‌کرد، اما این دفاع از روی آگاهی سیاسی و اشراف به مبانی اندیشه‌ئی آن نبود. برپایی حزب مشروطه موجب گردید که بخش مترقی‌تر این نیرو بر محور شخصیت داریوش همایون ـ نظریه‌پردازی که مرزهای خانواده‌های سیاسی را درنوردیده است ـ گرد آید. امروز حزب مشروطه ایران خود را پیرو نظام‌های لیبرال دموکرات دانسته و برنامه سیاسی‌اش در ردیف راست میانه می‌گنجد. چند دهه تلاش همایون برای برپایی حزب مشروطه این کنجکاوی را در ما برمی‌انگیزد که آیا کاشته او و حاصل زحماتش به ثمر نشسته است؟ آیا همایون بذر خود را در زمین مساعدی کشت کرده است؟ آیا مشروطه‌خواهان امروز می‌توانند در وزن و اندازه یک حزب لیبرال دموکرات در صحنه عمل نمایند و آیا اصولا اندیشه‌های لیبرال دموکراسی در میان اعضای حزب نهادینه شده و یا همچنان گرایش به شکل نظام و آتوریته فردی فضای حاکم برحزب و کفه سنگین‌تر ذهنی اعضای آنرا رقم می‌زند؟
برای پاسخ به این پرسش‌ها ابتدا باید چهارچوب اندیشه‌های حزب مشروطه را شناخت و برای آشنائی با این چهارچوب باید از لابلای اسناد و منشور حزب گذر کرد تا بتوان با آگاهی از راهی که ‌باید می‌پیمود و بپیماید آن را در حوزه عمل و زندگی واقعی سیاسی بهتر ارزیابی نمود.
در نگاه اول می‌توان پی برد که منشور حزب و اسناد آن از بافتی دموکراتیک، مترقی و لیبرال برخوردار است و با توجه و آگاهی کامل از پیشینه‌ئی که شرح آن رفت، در این سند مهم حزبی و سایر اسناد رسمی آن میان اندیشه امروز این حزب و تفکر سنتی سلطنت‌طلبانه خط پر رنگی کشیده شده است. از جمله در اسناد حزبی آمده است: «روشنفکران عصر مشروطه اصطلاح مشروطیت را به مفهوم حکومت قانونی و دارای مشروعیت برخواسته از اراده عمومی، در برابر حکومت استبدادی سلطنتی آوردند» و ادامه می‌دهد که «در حکومت قانونی یا کنستیتوسیونل شکل حکومت پادشاهی یا جمهوری اهمیت ندارد زیرا هر دو پارلمانی هستند.» و باز در جای دیگر تاکید می‌کند: «طرح یا پروژه روشنفکری که بنام مشروطه‌خواهان شناخته می‌شدند از شکل حکومت و نوع نظام سیاسی فراتر می‌رفت» همین اسناد برای این که هیچ جای شک و تردیدی برای طرح اصلی‌ترین و مرکزی‌ترین مسئله مشروطه‌خواهان باقی نگذارد و در تبیین جنبش مشروطه‌خواهی آورده می‌شود: «برای مشروطه‌خواهان میان دموکراسی یا مردمسالاری و تجدد تفاوتی نبود و مردمسالاری مانند ناسیونالیسم و توسعه اقتصادی و اجتماعی و عدالت اجتماعی یکی از اجزاء و طرح نوسازی جامعه به شمار می‌آمده»، منشور حزب بدرستی این واقعیت را که اهداف آنزمان جنبش مشروطیت ضرورت‌های امروز جامعه ما نیز می‌باشند، با این جملات شرح می‌دهد: «امروز هم ما در اصل با همان مسئله مرکزی جامعه ایرانی یعنی تجدد و معنی و کاربردهای آن و راه‌های رسیدن به پیشرفته‌ترین کشورهای غربی روبروئیم.» بدین ترتیب در اسناد حزبی نه تنها در جهت زنده کردن آرمان مشروطیت تلاش می‌شود بلکه در عین‌حال جای شبهه‌ای باقی گذاشته نمی‌شود که پروژه مشروطیت در شکل نظام نمی‌گنجد و در همین رابطه به صراحت گفته می‌شود: «مشروطه مفهومی بسیار ژرفتر از آن داشت که بویژه در سال‌های جنگ دوم به ایرانیان تلقین می‌شد و اندک اندک آن را به حد یک شکل حکومت، آنهم استبدادی در دست... پائین آوردند.» در اینجا داریوش همایون تدوین‌ کننده‌ی اسناد حزب است و همه تلاشهای فکری و نظری خود را به حساب حزب مشروطه ریخته و به همه حزب تعمیم داده و می‌گوید: «مشروطه‌خواهان نوین این طرح را در تمامیتش گرفته‌اند و آن را پیراسته از تناقضات و کم و کاستی‌های فلسفی و سیاسی دوران 70 ساله مشروطه به جامه پایان سده بیستمی‌اش در آورده‌اند.»
اگر رویـکرد نوین به انقـلاب مشـروطه و تکـیه بردسـتاوردهای آن امروز
موجب سرفرازی دوباره جامعه فکری و فرهنگی ایرانی بحساب آید، بی‌تردید داریوش همایون یکی از نخستین پیشگامان آنست ـ صرف نظر از این واقعیت و با استناد به شواهد بسیار، وی در بطن نظرات و اهداف سیاسی خود هرگز موضع دفاع از این واقعه تاریخی میهنمان را ترک نگفت. او به این ترتیب در تدوین اسناد حزبی همه افتخارات خود به عنوان پیش‌آهنگ مشروطه‌خواهی نوین را با حزبی که بنیانهای فکری‌اش را بنا می‌کرد تقسیم می‌کند. او آنچه را که در چشم‌انداز می‌طلبد و آرزو دارد با صدای بلند با خوانندگان اسناد حزب در میان می‌گذارد و می‌گوید: «دموکراسی لیبرال بصورتی که در کشورهای غربی از 200 سال پیش تحول یافته است و هنوز تحول می‌یابد نمونه حکومتی است که برای ایران در نظر داریم.» و همچنان با بلندنظری یک لیبرال دموکرات واقعی اعلام می‌کند: «روشن است که در یک دموکراسی لیبرال شکل پادشاهی یا جمهوری اهمیتی ندارد(اسپانیا یا پرتغال) چنانکه در یک نظام دیکتاتوری نیز تفاوت چندانی میان (پادشاهی عربستان سعودی و جمهوری سوریه) نمی‌توان یافت.»
با این همه گرچه مهمترین سندِ مشروطه‌خواهان‌ِ گرد‌ آمده در حزب به صراحت اعلام می‌دارد که تجددخواهی مسئله مرکزی همه ایرانیان بوده و خود به درستی در همه‌ی اسناد از همگانی شدن این ارزش‌ها سخن می‌گویند، و علیرغم تأکیدهای درست، اما در بخش‌هائی از آن دچار تناقض و لغزش‌هایی است که با اندیشه‌های لیبرال دموکراسی و تلاش برای همگانی جلوه دادن ارزش‌هایی که از آن سخن می‌گویند، در یک امتداد و راستا نیست. تناقض از جائی آغاز می‌شود که در این سند اعلام می‌شود: « ما وارث پادشاهی پهلوی را بعنوان پادشاه مشروطه آینده ایران می‌شناسیم ولی این ایرانیانند که می‌باید با رای آزادانه خود، نظام و شکل حکومت ایران را تعیین کنند. ما در این مورد نیز مانند همه موارد تابع رای مردم ایران هستیم.» هرچند ذکر طرفداری از شکل نظامی خاص و تعیین مقام نخست کشور در آینده، آن هم در یکی از مهمترین اسناد حزبی، سندی که جای پایدارترین اصول ارزشی است، اندکی ایجاد شگفتی می‌کند، اما از آنجا که انتخاب شکل نظام در نهایت به رأی مردم موکول شده است، می‌توان براین چرخش نالازم چشم فروبست و آن را به حساب ضرورت‌های اولیه گردآوری و متشکل کردن توده‌ای که هنوز وجه مشترک اعضایش، پیوند عاطفی با شکل نظامی خاص و فرد اول آنست، گذاشت. اما تکرار همین مضمون، یعنی طرفداری از نظام پادشاهی، و تأکید بر این هواداری به عنوان زمینه فعالیت حزبی و اعلام این که «ما پادشاهی را بهترین و مناسبترین رژیم و نوع حکومت برای ایران می‌دانیم و از هیچ‌گونه تلاشی قانونی و دموکراتیک برای برقراری نظام پادشاهی مشروطه به پادشاهی رضاشاه دوم پهلوی فروگذار نخواهیم کرد.» این پرسش را پیش می‌آورد که اگر شکل نظام بسته به رأی مردم خواهد بود و حزب در مبانی و اصول لیبرالی خود، باید بتواند خارج ازشکل نظام به حیات و بقای خود ادامه دهد، به عبارت دیگر عمر یک حزب سیاسی باید از طول عمر شکل نظام فراتر رود، پس اگر مردم به نظام پادشاهی رأی ندهند و یا شاهزاده رضا پهلوی را نخواهند، تکلیف این منشور و این حزب چه خواهد بود.
در اینجا روشن نیست؛ نیروی لیبرالی که همه ارزش‌های لیبرالی را پذیرفته و گردن به رای مردم خواهد نهاد، چگونه است که سرنوشت خود را این چنین با تأکید با سرنوشت شکل نظام گره می‌زند؟ آیا در پی انتخاب شکل دیگری از نظام، ما طرفداران مشروطه پادشاهی دلیلی برای ادامه حیات سیاسی نخواهیم داشت یا شیشیه عمر سیاسی خود را به ارزش‌های دموکراسی لیبرال که برای آن هم امروز و هم فردا مبارزه خواهیم کرد پیوند داده و حیاتی جاودان برای مبارزات و اندیشه خود تضمین می‌کنیم؟
بهرحال از آن تأکیدهای تردید برانگیز در منشور حزب به تناقضی اساسی در سند با اهمیت دیگر حزب یعنی اساسنامه می‌رسیم، با طرح این پرسش مقدماتی؛ که چگونه است همه‌جا از ارزشهای همگانی سخن می‌گوئیم ولی به یکباره در ایجاد رابطه منطقی بین گرایش پادشاهی و اندیشه لیبرال دموکراسی دچار سردرگمی می‌شویم، تا آنجا که در فصل اول اساسنامه برای پیکار رهائی و بازسازی ایران تنها از هواداران پادشاهی مشروطه دعوت به همکاری می‌نمائیم و با این تعریف خط حائلی بین نیروهای لیبرال دموکرات کشیده آنها را به دو دسته مجزای طرفدار شکل نظام پادشاهی و جمهوری تقسیم کرده، موجب انشعاب و جدایی بین لیبرال دموکرات‌های ایران گشته، فضای غیرضروری برای تقابل این دو نیرو فراهم می‌آوریم. و این در حالیست که حداقل در چند موردی که ذکر شد در منشور، اساسنامه و کتاب «حزب مشروطه حزبی برای اکنون و آینده ایران» به تاکید آمده که اولا پروژه مشروطه‌خواهی از شکل حکومت فراتر می‌رود، ثانیا به صراحت عنوان شده مسئله تجدد مسئله‌ی مرکزی و همگانی است و ثالثا با اولویت بخشیدن به امر دموکراسی و اهمیت آن و تابع نبودن ماهیت نظام به شکل آن، برای درک ارتباط منطقی آنچه در اسناد حزبی آمده دچار مشکل می‌شویم. بویژه آنجا که حزب مشروطه بعنوان یک نهاد سیاسی مستقل اعلام می‌کند: «اصول و عقاید و برنامه سیاسی حزب در منشور آن آمده است که برهمه اسناد حزب اولویت دارد و با الهام از قانون اساسی مشروطیت ایران و نیز بر پایه بیانه 14 ماده‌ای پادشاه تدوین شده است» و مشخص می‌کند که در مبارزه مشترک آماده همکاری با همه نیروهای ملی و آزادیخواه است که به اصول یاد شده تعهد داشته باشند. بدین معنی که همه نیروهای ملی و آزادیخواه با شرط پذیرش گرایش به پادشاهی حزب مشروطه و التزام دیگران به آنچه که ما می‌پسندیم و یا بزبان دیگر همکاری با شرط محال...
اگر لازم باشد کمی شفافتر بیان کنیم؛ آنجا که در شرایط عضویت حزب آمده است: 1- ایرانی بودن 2- ساکن بودن در منطقه 3- پذیرفتن منشور و اساسنامه حزب، این بدان مفهوم است که حزب مشروطه در را بر روی همه آنان که چون ما طرفدار شکل نظام پادشاهی نیستند بسته و عضویت لیبرال دموکراتها را در حزب لیبرال دموکراسی ایران موکول بپذیرفتن پادشاهی رضاشاه دوم نموده است.
البته نباید از نظر دور داشت که تا کنون به مناسبت‌هائی و بویژه در نشست‌ها و گردهمائی‌های حزبی تلاش‌هایی نیز در جهت رفع این تردید و تناقض‌ها صورت گرفته. از جمله تلاش برای تغییر نام حزب و دیگری تغییر در مضمون اسناد حزب و منشور که گویا تا کنون چون سنگ زدن به در بسته بوده و به ثمر نرسیده‌اند. بطوری که در کنفرانس اروپایی 2004 برمن، اعضای شاخه استکهلم پیشنهاد دادند که پسوند یا پیشوند لیبرال را بنام حزب مشروطه ایران بی‌افزایند با این استدلال که نام مشروطیت به تنهایی معرفی کننده اهداف و محتوای اندیشگی حزب نیست و از آنجایی که حزب مشروطه، حزب لیبرال دموکراتهای ایران است برای مرزبندی بهتر و ایجاد خط فاصله بین این حزب و تشکل‌های دیگر مشروطه‌خواه و همچنین برجسته کردن دستگاه فکری حزب و نظام ارزشی لیبرال دموکراسی نام حزب را به حزب لیبرال مشروطه‌خواهان ایران یا حزب مشروطه‌خواهان لیبرال ایران تغییر دهند که با مقاومت بخش گسترده‌ای از اعضاء روبرو گردید. باید اعتراف کرد، همانطور که در بایگانی ارگان حزب، نشریه «راه آینده» قابل دسترسی است، اغلب مخالفت‌ها از روی نگرانی و دغدغه شدید از تحت‌الشعاع قرار گرفتن گرایش پادشاهی‌خواهی اعضاء در مقابل برجسته کردن اندیشه‌های لیبرالی بوده است تا آنجا که یکی از مخالفین این پیشنهاد در «راه آینده» می‌نویسد: «شاید بعضی از هموندان فراموش کرده‌اند، ما حزبی هوادار نظام پادشاهی مشروطه در غالب بهترین پیام انقلاب مشروطه که همانا تجدد و نوع‌گرائی است می‌باشیم بنابراین با پافشاری بر یک ارزش نباید یکی از اهداف سیاسی حزب را که برگرداندن حکومت پادشاهی مشروطه است تحت‌الشعاع قرار دهیم.» و این بدان معنی است که نباید فراموش کرد که برخی اعضای حزب پیش از اینکه لیبرال دموکرات باشند طرفدار شکل نظام پادشاهی هستند و در تبیین جایگاه نهاد پادشاهی در دل اندیشه‌های لیبرال دموکراسی دچار سردرگمی می‌باشند. نمونه دیگر در کنگره چهارم حزب در شهر آخن بود. تا آنجا که اطلاع یافتیم تقاضای برخی از اعضا برای تغییر در منشور ـ احتمالا بند 3 منشور آنجا که از پادشاهی رضاشاه دوم سخن به میان آمده ـ با مقاومت شدید روبرو گردیده و بخش سنتی‌اندیش حزب این گام را عقب‌نشینی از گرایش و اعتقاد به نظام پادشاهی قلمداد کرده و تهدید به ترک کنگره نمودند. مقاومت تا جایی بود که این پیشنهاد حتا وارد دستور کار کنگره نشده ومسکوت ماند. پس باید پذیرفت معدود تلاش‌های پراکنده برای رفع تناقضات در منشور حزب با مقاومت نیرویی از درون حزب برخورد کرده که بیش از هر چیز مسئله مرکزیشان شکل نظام بوده تا هر امر دیگری و این گرایش شدید را طی ســال‌ها حفظ کرده و حتی موفق به پاســیو کردن دیگر گرایش‌های
مترقی در حزب شده است.
مسلما نباید منکراین واقعیت شد که نمی‌توان در چهره کنونی حزب مشروطه ایران همان سلطنت‌طلبانی را دید که در روزهای آغازین و بنیانگزاری سازمان و حزب، شعار «جاوید شاه» و «به فرمان یزدان به فرمان شاه» همه‌ی سخن و دستگاه فکریشان بود، شعاری که خود را با آن تعریف می‌کردند و نشان از حس و وابستگی عمیقشان به نهاد پادشاهی داشت. اگر غیر از این می‌بود، امروز حزب مشروطه موضوع بحث و بررسی ما قرار نمی‌گرفت. ما امروز از حزب مشروطه به مثابه نیروی لیبرال دموکراسی ایران سخن می‌گوئیم، تشکلی که اولین حزب راست میانه ایران را وارد صحنه کرده و مدلی بدست می‌داد که امید می‌رفت آنرا محتقق سازد، فکر و اندیشه راست میانه را نمایندگی کند و نظرگاه‌های آن را جامه عمل بپوشاند. پس بیراهه نرفته‌ایم اگر از آن حزب، رهبری و کادرهایش انتظار داشته باشیم؛ بعنوان حزبی لیبرال رابطه‌ای منطقی بین گرایش پادشاهی و اندیشه لیبرال دموکراسی خود برقرار سازند. چرا که جنبش سیاسی ایران پروژه هم این و هم آن از سوی حزب را براحتی درک نکرده و متقاعد نخواهد شد، مگر آنکه حزب بتواند فرمول درستی بدست داده و تبیین کند و بیش از هرچیز تکلیف خود را با لیبرال دموکرات‌های «غیرخودی» (جمهوری خواه) که در را از پشت بر رویشان بسته روشن سازد.
همچنین نمی‌بایست انتظار بالائی قلمداد شود اگر در حزب سراغ کادرهای فکری ورزیده را بگیریم که قادر باشند در آینده «فرضی» قدرت را کسب کرده، تشکیل دولت دهند و کشتی سیاست را بدور از تاثیر و نفوذ نهاد پادشاهی که به آن اعتقاد داریم پیش برانند، حتی اگر وسیعترین و متشکلترین نیرو باشد تا زمانیکه اندیشه‌های لیبرالی در نزد اعضای آن به عنصر آگاهی تبدیل نگشته و نهادینه نشده باشد، همچنان با شکل و وزن یک حزب فرسنگها فاصله خواهد داشت. چرا که هنوز بار تلاش‌های فکری و قلمی را داریوش همایون به تنهایی بردوش می‌کشد و شاید تنها نگارنده ادبیات حزبی است. فاصله بین ایشان و اعضای بالای حزب فاصله‌ای ناپیمودنی باقی مانده است. قابل توجه اینکه گرچه با پایه‌گذاری حزب، نیروی گرد ‌آمده در آن در جهت استقلال خود از نهاد سلطنت گام نخست را برداشت، اما به آتوریته فکری و رهبری سیاسی همایون رایزن خود وابسته مانده و نقش او در حزب بی‌بدیل و بی‌جایگزین باقی‌ست تا جایی که این تصور را در ذهن تداعی می‌کند که درخت حزب مشروطه بدون چتر حمایتی و حضور سایه گستر داریوش همایون نهالی شکننده و سترون باشد.
داریوش همایون شیره کلام، حاصل تلاش‌های فکری و سال‌های پراهمیتی از زندگی اجتماعی خود را تقدیم زمینی نموده است که حاصلش میوه‌ای با طعم غلیظ پادشاهی‌خواهی‌ست. در عرصه نظر آنجا که میدان همواره دربست در اختیار همایون بوده حاصلش منشوری‌ست مترقی و لیبرال كه بستر فكری و چارچوبهای نظری حزب را رسم می‌نماید. اما تا چه اندازه بدنه و اعضای حزب از این دریا بهره برده‌اند، پاسخ آنچنان امیدوار کننده نیست. گویا اعضای حزب با حضور همایون خود را نیازمند به سیراب شدن از این اندیشه‌ها و مسلط گشتن به مبانی فکری حزب و دفاع از آن نمی‌دانند.
حزب مشروطه و پدر معنویش همایون گرچه توانسته‌اند سازمانی پایه‌گذاری کنند که در گام نخست مستقل از نهاد سلطنت به سیاستورزی می‌پردازد - البته با ذکر این ملاحظه که هنوز مشخص نیست در صورت بروز تناقض و رو در روئی مواضع حزب و شاهزاده تا چه اندازه بدنه حزب بر ریل سیاست‌های مستقل خود پابرجا می‌ماند- اما صفت وابستگی، و اینبار به همایون، هنوز باقی‌ست. حزب مشروطه ایران امروز مستقل از ایشان برای اجرای وظایف حزبی، رسالت سیاسی و اساساً حضوری در صحنه سیاست که به جد گرفته شود، با دشواری روبرو خواهد گشت. حزب همچنان به سایه سنگین و خطاپوش همایون نیازمند است.
اگر منظور از نهاد سیاسی تشکلهایی است که قائم به افراد نبوده و یا با ماندن و رفتن چهره‌ها از هم نپاشیده و پایدار بمانند، باید گفت حزب مشروطه برای برپایی نهاد سیاسی گامهائی برداشته که بعضاً اساسی و لازمند اما شروط کافی را بجا نیاورده است، چرا که اگر حزب نماینده دستگاه فکری ویژه‌ایست و حول اندیشه سیاسی خاصی جمع گشته است و قصد ترویج آن را دارد، پس باید امروز شاهد تبلور و جوشش این اندیشه‌ها در حزب باشیم و این در حالیست که هیچ پویائی و زندگی را در چند ساله اخیر در حزب مشاهده نکرده‌ایم (بجزء جلسات دفتر پژوهش که به تازگی برگزار می‌گردند که آن هم بروزات بیرونی قابل رؤیتی ندارد.) به عنوان نمونه به سختی می‌توان ملاحظه کرد که رسانه‌های حزبی از طریق انتشار مقالات و نوشته‌های سایر اعضا به مکانی برای حضور فعال فکری و تریبون دفاع از اصول و ارزشهای لیبرالیسم یا مباحثی چون اولویت اخلاقی اندیشه آزادی و حقوق فردی، برتری نظام بازار آزاد، ضرورت حکومت قانون و محدودیت قدرت دولت با استفاده از استدلالهای تازه باشیم. یا اینکه در حوزه‌های گوناگون اقتصاد، حقوق، فلسفه، فرهنگی و... شاهد بحث‌های درونی حزبی و یا ابراز وجود آن در جدال‌های نظری و سیاسی با دیگر جریانات در سطح جنبش باشیم.
حتی بر خلاف این انتظار تا کنون در مواردی شاهد بوده‌ایم که تنها ارگان حزب، از آنجا که بار و فشار آن غالبا بر دوش یکی دو تن از اعضاست و با افزایش مشغله کاری و شخصی آنها، ارگان مورد اشاره از همین مقدار کار هم باز ایستاده است. گسترش و اشاعه فکر و تولید فرهنگ، آگاهی و روشنگری در میان مخاطبین و توده‌های حزبی در کنار همه وظائف سیاسی ـ تشکیلاتی از الفبای فعالیت در حوزه سیاسی است. این کمبود چشمگیر و از بزرگترین نقص‌های حزب مشروطه ایران است. در این زمینه‌ها اصولا شاهد کمترین تولید و تحرک و پویائی از سوی این سازمان سیاسی هستیم، کاستی ریشه‌داری که البته شانه‌های پهن داریوش همایون تا کنون رویت آنرا ناممکن ساخته است. حضور نظری استثنائی و بی‌مانند داریوش همایون به تنهایی توانسته است جنبش را به زنده بودن و پویایی حزب مشروطه مجاب سازد، اما چنانچه سهم همایون و تولیداتش را از این مجموعه کم کنیم، به حاصلی نه چندان، دست می‌یابیم. مسلما می‌توان تصور کرد که درخشیدن در کنار همایون یکی از ستاره‌های تابنده و برجسته نظریه‌پردازی سیاسی ایران کار ساده‌ای نیست. اما پذیرفتن این نکته که جمعی سالیان سال فرصت و رخصت آموختن و بهره گرفتن از چنین شخصیت پرباری را داشته اما همچنان فاقد بازدهی نظری باشند نیز راحت نمی‌باشد. برگزاری فصلی تظاهرات و یا همزمان با جوشش سیاسی در ایران، قیام و قعود در پشت درهای بسته و دل مشغولی بخود و بروکراسی و پست و مقام‌سازی اگر بخشی از کار سیاسی تشکل‌های خارج از ایران باشد، اما قطعا اهم آن نیست بلکه عاجلترین و حتی ممکن‌ترین وظیفه احزاب و سازمانهای خارج از کشور کار روشنگری و سازندگی فکری، تولید در عرصه نظر و اندیشه است و این همان وظیفه‌ای است که حزب مشروطه از آن غافل مانده و بر زمین گذاشته است.
بسیار پرسش‌ها که حزب مشروطه می‌توانست در دستور کار خود قرار داده و با پاسخ به آنها رشد کرده و قد علم نماید اما شوربختانه به نظر می‌رسد چشم دوستان حزب براهمیت وظایفی اینچنین بسته است. آنچنان بسته که گویا پرسشی نمی‌بینند تا در جستجوی پاسخ باشند!
از صدر مشروطیت تاکنون جامعه سیاسی ایران گام به جاده نهادسازی نهاده و بخوبی می‌تواند بین یک نیروی سیاسی که حول یک فرد گرد آمده و یک نهاد و جریان سیاسی قائم به خود تفاوت و تمایز قائل گردد.
مسلما حزب راست میانه ایران با ارائه یک یا چند تک چهره - هر اندازه فرهیخته و توانمند - نخواهد توانست در صحنه حضور مستمر و موثر داشته باشد، باید از رابطه مرید و مرادی گذر کرده بجای گرد آمدن حول یک چهره، دهها کادر و چهره سیاسی به صحنه آورده و پرورش دهد. برای متقاعد ساختن خود و جنبش سیاسی تنها به حضور وزین داریوش همایون متکی نباشد بلکه نشان دهد شاگردان لایق داریوش همایون می‌باشند و چندین کادر سیاسی از تبار همایون - مسلما در اندازه و سطوح متفاوت - در خود بپروراند، تا تبدیل به حزب و نهاد سیاسی گردد و تنها در این صورت است که می‌توان امید داشت که راه همایون را خواهند پیمود و کاشته او را ثمری خواهد بود.
بنظر می‌آید تا برآوردن این شروط و پیمودن این مسیر حزب مشروطه همچنان راه دراز و دشواری پیشرو خواهد داشت. مسلما بهترین آرزوهای ما در این تلاش بدرقه راه دوستان مشروطه‌خواه‌مان خواهد بود.