گروههای چپگرای آمریکا و مخالفت با تغییر رژیم ایران

حسن داع

www.Iranlobby.com

فرید ذکریا مفسر و برنامه ساز معروف تلویزیون CNN در تفسیر جنجالی هفته گذشته خود امید به تغییر رژیم ایران را فانتزی و خواب و خیال دانست و طرفداران این سیاست را جنگ طلب معرفی کرد. ذکریا که ظاهرا از روشنفکران مترقی آمریکاست و تفسیر هایش مورد توجه بسیار زیادی قرار میگیرد مدعی شد که رژیم ایران از طرفداران زیادی در جامعه برخوردار است و علی خامنه ای محبوبیت ترین سیاستمدار در بین مردم ایران است. وی همچنین مدعی گردید که برطبق نظرسنجی های بیطرفی که قبل از انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته در ایران انجام گرفت احمدی نژاد دارای آرای بیشتری نسبت به موسوی بوده است. قابل ذکر است که در ماههای اول شروع جنبش، ذکریا یکی از طرفداران جدی آن بود و اکثریت مردم ایران را مخالفان سرسخت رژیم معرفی میکرد.

بدنبال پخش این برنامه، ذکریا مطالب خود را بصورت مقاله ای در نشریه واشنگتن پست منتشر نمود و این بار با استناد به اظهارات اکبر گنجی، به انتقاد از سیاست های دخالت آمیز آمریکا برای تغییر رژیم ایران پرداخت. وی همچنین گفت که عضو کمیته ای بوده است که تصمیم گرفت یک جایزه نیم میلیون دلاری به اکبر گنجی پرداخت نماید. خود گنجی نیز هنگام دریافت جایزه، بیشترین بخش از سخنرانی خود را به انتقاد از سیاست خارجی آمریکا اختصاص داد و در مصاحبه ایکه به مناسبت این جایزه انجام داد به خبرنگار رادیو فردا گفت: " به سود ما نيست امروز رژيم جمهوری اسلامی سرنگون شود"

از چند ماه پیش باینطرف که برخی از کارشناسان سیاسی به اوباما پیشنهاد کردند که بجای امید بستن بیهوده به معامله با ایران، باید از جنبش مردمی حمایت کرد تا زمینه های تغییر رژیم فراهم شود، عده زیادی به میان آمدند و با انتقاد از استراتژی حمایت از تغییر رژیم، در نقش وکیل مدافع ملایان ظاهر گشته اند. اگرچه بخش عمده این افراد در طیف لابیست های حرفه ای وابسته به کمپانی های نفتی قرار دارند، اما بخش دیگر آنان کسانی هستند که خود را مترقی و چپ معرفی میکنند.

بعنوان مثال Stephan Walt نویسنده کتاب معروف "لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا" در مقاله ایکه نوشت به شدت از سیاست فشار بر جمهوری اسلامی انتقاد کرد و پیشنهاد نمود که آمریکا در جستجوی یک معامله برزگ با رژیم حاکم بر کشورمان باشد. بهمین ترتیب Juan Cole از نویسندگان بظاهر چپ آمریکا که عضوهیئت مشاوران سازمان نایاک نیز میباشد در مقاله خود به اوباما پیشنهاد کرد که باید به ایران تضمین های امنیتی داده شود و برای دستیابی به یک معامله بزرگ تلاش لازم بعمل آید. William Beeman که وی نیز از مفسران چپ آمریکاست در مقاله هفته گذشته خود ایده تغییر رژیم در ایران را یک فانتزی تمام ناشدنی دانست. ازاین نمونه موضعگیریها میتوان به وفور در نشریات چپ آمریکا پیدا نمود.

من در سه گزارش قبلی در مورد لابی طرفدار مماشات بحث کرده ام و بهمین جهت دراین مقاله فقط به مواضع گروههای "چپ" می پردازیم. گزارشات قبلی را به این آدرس مطالعه فرمائید (گزارش اول – گزارش دوم – گزارش سوم) هدف از گزارش کنونی پاسخ به این سوال است که چرا حمله به سیاست تغییر رژیم در چند ماهه اخیر این میزان گسترش یافته و دلیل مخالفت گروههای چپ و ظاهرا مترقی در آمریکا با این سیاست در کجا قرار دارد.

قصد من ارائه کیفرخواست برعلیه سازمان های چپ و مترقی نیست. البته جای تاسف وشرمساری است که این گروهها که باید بطور طبیعی مدافعان حق و حقوق مردم ایران باشند، بخاطر تحلیل غلط و تحت دافعه سیاست های نادرست جرج بوش، از آنطرف پشت بام افتادند و آرام آرام به وکیلان و سخنگویان جمهوری اسلامی تبدیل شدند. من در سه گزارش مفصل، روابط گروههای ضد جنگ و چپ آمریکا با حکومت ایران را مورد بررسی قرار داده ام که خوانندگان میتوانند به این آدرس آنها را مطالعه فرمایند (گزارش اول – گزارش دوم – گزارش سوم)

مآمآآتا

نقطه عطف : شکست مذاکرات ژنو

شروع جنبش مردمی در ایران بسیاری از کارشناسان آمریکائی و همچنین سیاستمداران این کشور را غافلگیر کرد زیرا دستگاه دیپلماسی آنان روی مذاکره و معامله با خامنه ای و احمدی نژاد کوک شده بود. در آنزمان، تعادل سیاسی در واشنگتن کاملا به نفع سیاست مماشات بود. لابی معروف CNAPI که دربرگیرنده نزدیک به 30 گروه مختلف منجمله سازمان های چپ آمریکائی است به عنوان اصلی ترین حامی سیاست مماشات، به جایگاه برتر در واشنگتن دست یافته بود. این لابی طی چند سال آخر ریاست جمهوری بوش، توانسته بود تآثیر جدی بر سیاست آمریکا در رابطه با جمهوری اسلامی بگذارد و جلوی تحریم های جدی و فشار سیاسی بیشتر به حاکمان تهران را بگیرد بی دلیل نبود که هماهنگ کننده فعالیت های این ائتلاف، سرمست از پیروزی اوباما و با اطمینان ازاینکه دوران فشار و تهدید علیه جمهوری اسلامی پایان یافته، در جلسه ماه دسامبر این ائتلاف اظهار داشت که لابی CNAPI به مرکز ثقل مسائل ایران در کنگره تبدیل گشته است. من در گزارشات قبلی، لابی این گروه را مورد بررسی قرار داده ام و با مراجعه به این آدرس میتوانید صورتجلسه نشست های ماهانه این لابی را که از طریق دادگاه بدست آورده ام مشاهده فرمائید.

با شروع جنبش در سال گذشته، لابی مماشات به تلاش خود در جهت توافق بین ایران و آمریکا بر سر مسئله هسته ای ادامه داد. اوباما نیز این گزینه را برگزید و در آن شکست خورد. نافرجامی تلاش های اوباما، پایان دورانی بود که طی آن هم جرج بوش و هم اوباما برای معامله هسته ای با جمهوری اسلامی به هر تلاشی دست زدند و در پاسخ بجز شرمساری نصیبی نیافتند. بن بست در مذاکرات هسته ای راه را برای تصویب تحریم های بی سابقه در شورای امنیت و پس از آن در شورای اروپا و سرانجام در کنگره آمریکا هموار نمود. Ray Takeyh کارشناس با نفوذ طرفدار مماشات در مقاله اخیر خود ضمن ابراز ناراحتی نتیجه گرفت که دوره آشتی جوئی آمریکا با جمهوری اسلامی پایان یافته و دوره تقابل شروع شده است.

این تغییر دوران، شکستی بزرگ برای لابی مماشات و گروههای چپگرایی بود که در چند سال گذشته کارزار وسیعی بنفع همزیستی و تعامل با حکومت ایران براه انداخته بودند.

تظاهرات عاشورا، پایان انقلاب مخملی

اما اهمیت این تحول یعنی روی آوردن غرب به تحریم های کمرشکن، هنگامی بارزتر میشود که به تحول مهمی که در داخل کشور اتفاق افتاد یعنی رادیکال تر شدن جنبش و کمرنگ شدن نقش موسوی و کروبی نگاه کنیم. نقطه عطف این تحول تظاهرات عاشورا بود. این تظاهرات در حالی برگزار میشد که شش ماه از شروع جنبش گذشته و سرکوب، شکنجه و زندان به اوج خود رسیده بود. با اینحال، مردم با ابتکار خویش در ابعادی گسترده به خیابان آمدند و عملا نشان دادند که دو کاندیدای ریاست جمهوری از جنبش فرسنگ ها عقب هستند. اما آنچه عاشورا را متفاوت میکرد یکی شعارهای ساختار شکن در گسترده ترین شکل آن بود و دیگری مقاومت مردم و درگیری آنان با بسیجیان و اوباش رژیم بود. همین دو خصیصه نشان داد که جنبش رایکال تر شده، از موسوی و کروبی عبور کرده و به آشکارترین شکل کلیت رژیم را مورد هدف قرار داده است. در عوص، به همان میزان که جنبش رادیکال تر شد، موسوی و کروبی محافظه کارتر شده و وفاداری خود به نظام را با صدای بلندتر اعلام کردند. سپس در تظاهرات 22 بهمن از موضعی کاملا شکست خورده ظاهر شدند و در پایان نیز از مراسم سالگرد جنبش اعلام انصراف نمودند.

حال اگر این دو تحول یعنی ساختار شکن شدن جنبش در داخل و شکست سیاست مماشات در خارج را با هم مورد توجه قرار دهیم، آنچه بیش از هرچیز آشکار و نمایان میشود، قویتر شدن چشم انداز سقوط رژیم است. زیرا همانطور که بسیاری از کارشناسان سیاسی معتقدند، فشار روزافزون به رژیم ایران، بجای آنکه حاکمان تهران را وادار به عقب نشینی و مصالحه بر سر برنامه هسته ای نماید، راه سقوط و سرنگونی آنان را هموارتر می کند زیرا با ضعیف تر شدن رژیم و بدتر شدن وضعیت اقتصادی، احتمال سربرآوردن جنبش در اشکال رادیکال تر بسیار محتمل است و در آنصورت موسوی و دوستانش نیز قادر به کنترل ناآرامی ها نخواهند بود.

بلافاصله پس از تظاهرات عاشورا، برخی از کارشناسان مهم سیاسی آمریکا که تا آنزمان هنوز به کنارآمدن با حکومت امید داشتند، با یک تغییر لحن بی سابقه، از سیاست تغییر رژیم در ایران حمایت کردند. یکی از مهمترین این کارشناسان ریچارد هاس (Richard Haas) رئیس با نفوذ "شورای روابط خارجی" آمریکا (Council on Foreign Relations) بود که در مقاله بسیار مهمی که در مجله نیوزویک به چاپ رساند ، از اوباما خواست تا از سیاست "تغییر رژیم در ایران" حمایت کند. "هاس" که تا قبل از آن یکی از جدی ترین مبتکران و آرشیتکت های سیاست تعامل و مذاکره با رژیم ایران بود، ضمن آنکه به اشتباه خود در مورد خوش بینی بیهوده به جمهوری اسلامی و اصرار بی جهت بر سیاست مذاکره اعتراف نمود، خواهان حمایت صریح و مستقیم اوباما از "اپوزیسیون" گردید. وی از جهان آزاد خواست تا این فرصت تاریخی برای رها شدن از شر این حکومت را از دست ندهد.

بهمان ترتیب که تحولات داخلی و خارجی رژیم ایده تغییر رژیم را تقویت میکرد، بهمان اندازه نیز نگرانی و ترس از سقوط رژیم اردوگاه اصلاح طلبان داخلی و متحدان آمریکائی آنان را فرا گرفت و ازاینرو چه در خارج و چه در داخل کشور، تلاش مشترکی برای پایئن کشیدن فتیله جنبش شروع شد. آن بخش از کسانی که خود را سردمدار جنبش سبز یا اتاق فکری سبز در خارج معرفی میکنند، شروع به مخالفت با ساختار شکنی و تغییر رژیم کردند و متحدان آمریکائی آنان بخصوص گروههای چپ، شروع به مخالفت با ایده تغییر رژیم و حملات تند به ریچارد هاس نموده و بطور متعصبانه ای به دفاع از تمامیت رژیم ایران پرداختند.

همه چیز از نگاه مخالفت با آمریکا و اسرائیل

گروههای کوچک و بزرگ وابسته به چپ در آمریکا طی هفت سال گذشته یعنی از شروع حمله آمریکا به عراق تا کنون، دچار یک تحول بنیادین شده و از گروههای پراکنده ایکه گهگاه ابراز وجودی میکردند، تبدیل به یک نیروی موثر در صحنه سیاست آمریکا شدند. این رشد بی سابقه قبل از هرچیز ناشی از سیاست های ویرانگر جرج بوش در خاورمیانه است. پس از جنگ بیهوده و غیر قابل توجیه آمریکا با عراق، جنبش ضد جنگ در آمریکا ابعادی گسترده یافت و خون تازه ای به گروههای چپ آمریکائی تزریق کرد. این گروهها همکاری با یکدیگر را شروع کردند و از سال 2005 ببعد وارد اتحاد با چند گرایش سیاسی مهم دیگر در آمریکا شدند. ائتلاف با سازمانها و شخصیت های بانفوذ واشنگتن باعث شد که گروههای چپ به یک نیروی سیاسی صاحب نفوذ تبدیل شوند.

اولین متحد گروههای چپ، بخش هائی از دستگاه سیاسی آمریکا هستند که مخالف حمایت بیدریغ از اسرائیل بوده و همواره تلاش میکنند تا جایگاه اسرائیل در سیاست خاورمیانه ای ایالات متحده را کاهش دهند. بخشی از جناح چپ حزب دموکرات و افراد با نفوذی مثل جرج سوروس از طرفداران این استراتژی میباشند. دومین متحد گروههای چپ، لابی بسیار مهم کمپانی های نفتی آمریکاست که همواره ترجیح میدهد که منافع تجاری اش در منطقه و بده و بستان هایش با ایران و دیگر کشورهای منطقه، قربانی ملاحظات استراتژیک مربوط به امنیت اسرائیل نگردد. بنابراین خواهان کاهش نفوذ لابی اسرائیل در آمریکاست.

از اینرو، از سال 2005 ببعد، این سه نیرو یعنی جناح های سیاسی مخالف نفوذ اسرائیل، لابی تجاری-نفتی و گروههای چپ آمریکائی گردهم آمدند و برای مقابله با AIPAC (لابی اسرائیل) و سیاست های جرج بوش در خاورمیانه کارزار سیاسی بی سابقه ای را شروع کردند. این ائتلاف از سه سال پیش تاکنون تحت نام CNAPI فعالیت میکند و با انتخاب اوباما بعنوان رئیس جمهور، یک متحد قوی در کاخ سفید نیز پیدا کرد. گروههای چپ آمریکائی که با حمایت مالی جرج سوروس و کمپانی های نفتی از حاشیه به وسط میدان آمده بودند، کم کم خودشان را مرکز ثقل سیاست های خاورمیانه ای آمریکا تلقی میکنند.

از نظر گروههای چپ، صحنه سیاسی واشنگتن تا آنجا که به مسائل ایران مربوط میشود شامل دو اردوگاه است: در یکطرف لابی اسرائیل و متحدان آمریکائی آن یعنی نئوکان های جنگ طلب قرار دارند و در طرف دیگر آمریکائیان پیشرو و متحدان آن یعنی همان لابی CNAPI قرار دارد. ازاینرو، این گروهها معتقدند که اگر کاخ سفید دست از تعامل با رژیم ایران بردارد و بطرف سیاست تغییر رژیم برود، وزنه و جایگاه لابی اسرائیل و جنگ طلبان بالا میرود و آنان دست بالا را خواهند گرفت. به عبارت دیگر، هرآنچه که گروههای چپ و متحدان آن در هفت سال گذشته تحت عنوان لزوم گفتگو و تعامل با ایران ساخته و پرداخته بودند و کل سرمایه سیاسی آنان به حساب میآمد، از میان خواهد رفت.

بهترین و روشن ترین تفسیر از این وضعیت را گری سیک، سیاستمدار کارکشته و طرفدار پر و پا قرص کنارآمدن با رژیم ایران بیان داشته است که بلافاصله پس از شروع جنبش با تاسف و نگرانی اظهار داشت:

"ظاهرا هیچ چیز از معامله دولت اوباما با یک حکومت نا مشروع و دیکتاتور جلوگیری نمی کند. اما این انتخابات و وقایع پس از آن هدیه ای بود باور نکردنی به تمام آن کسانی در واشنگتن بود که کل مذاکره با ایران (سیاست مماشات) را مورد سوال قرار میدهند. اشتهای سیری ناپذیر حاکمان ایران برای قدرت باعث گردید تا بهترین هدیه را تقدیم سخت ترین دشمنان خود کنند. "

باید اضافه کرد که گروههای چپ آمریکائی با بهره گیری از دو سرمایه سیاسی توانستند از چند گروه حاشیه ای به یک نیروی سیاسی موثر تبدیل شوند. سرمایه اول آنان جرج بوش و سیاست های غلط وی بود. رویگردانی افکار عمومی از جرج بوش باعث رونق سیاسی گروههای چپ شد. سرمایه دوم آنان، تبلیغ روی یک دروغ و یک فریب بزرگ یعنی امکان آشتی و همزیستی صلح آمیز با حکومت ایران بود. بنظر میرسد که از این دو سرمایه چیزی بجای نمانده و تنها خستگی و شرمساری یک لابی هفت ساله بنفع جناح های مختلف جمهوری اسلامی بر تن آنان خواهد ماند.

مواضع نادرست گروههای چپ قبل از هرچیز زائیده تحلیل غلط آنان از صحنه نبردی است که در ذهن خود ترسیم کرده اند و مطابق آن، هرکس که طرفدار تغییر رژیم ایران است حتما نئوکان، نوکر اسرائیل و جنگ طلب میباشد. با همین تحلیل غلط بود که گروههای صلح طلب آمریکائی به مدافعان احمدی نژاد تبدیل شدند و با همین تحلیل غلط نیز اکنون درکنار لابیست های حرفه ای به مخالفت با تغییر رژیم برخاسته اند. بدون تردید جامعه بین المللی و آمریکا آرام آرام از سیاست مماشات دور میشوند و سرانجام راهی بجز حمایت کامل از جنبش مردمی برای تغییر رژیم نخواهند داشت. باید امیدوار بود که گروههای چپ با تجربه اندوزی از هفت سال گذشته بتوانند این بار در صف مقدم حمایت از مردم ایران باشند.

 

 

 

 


گروههای چپگرای آمریکا و مخالفت با تغییر رژیم ایران

حسن داعی

فرید ذکریا مفسر و برنامه ساز معروف تلویزیون CNN در تفسیر جنجالی هفته گذشته خود امید به تغییر رژیم ایران را فانتزی و خواب و خیال دانست و طرفداران این سیاست را جنگ طلب معرفی کرد. ذکریا که ظاهرا از روشنفکران مترقی آمریکاست و تفسیر هایش مورد توجه بسیار زیادی قرار میگیرد مدعی شد که رژیم ایران از طرفداران زیادی در جامعه برخوردار است و علی خامنه ای محبوبیت ترین سیاستمدار در بین مردم ایران است. وی همچنین مدعی گردید که برطبق نظرسنجی های بیطرفی که قبل از انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته در ایران انجام گرفت احمدی نژاد دارای آرای بیشتری نسبت به موسوی بوده است. قابل ذکر است که در ماههای اول شروع جنبش، ذکریا یکی از طرفداران جدی آن بود و اکثریت مردم ایران را مخالفان سرسخت رژیم معرفی میکرد.

بدنبال پخش این برنامه، ذکریا مطالب خود را بصورت مقاله ای در نشریه واشنگتن پست منتشر نمود و این بار با استناد به اظهارات اکبر گنجی، به انتقاد از سیاست های دخالت آمیز آمریکا برای تغییر رژیم ایران پرداخت. وی همچنین گفت که عضو کمیته ای بوده است که تصمیم گرفت یک جایزه نیم میلیون دلاری به اکبر گنجی پرداخت نماید. خود گنجی نیز هنگام دریافت جایزه، بیشترین بخش از سخنرانی خود را به انتقاد از سیاست خارجی آمریکا اختصاص داد و در مصاحبه ایکه به مناسبت این جایزه انجام داد به خبرنگار رادیو فردا گفت: " به سود ما نيست امروز رژيم جمهوری اسلامی سرنگون شود"

از چند ماه پیش باینطرف که برخی از کارشناسان سیاسی به اوباما پیشنهاد کردند که بجای امید بستن بیهوده به معامله با ایران، باید از جنبش مردمی حمایت کرد تا زمینه های تغییر رژیم فراهم شود، عده زیادی به میان آمدند و با انتقاد از استراتژی حمایت از تغییر رژیم، در نقش وکیل مدافع ملایان ظاهر گشته اند. اگرچه بخش عمده این افراد در طیف لابیست های حرفه ای وابسته به کمپانی های نفتی قرار دارند، اما بخش دیگر آنان کسانی هستند که خود را مترقی و چپ معرفی میکنند.

بعنوان مثال Stephan Walt نویسنده کتاب معروف "لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا" در مقاله ایکه نوشت به شدت از سیاست فشار بر جمهوری اسلامی انتقاد کرد و پیشنهاد نمود که آمریکا در جستجوی یک معامله برزگ با رژیم حاکم بر کشورمان باشد. بهمین ترتیب Juan Cole از نویسندگان بظاهر چپ آمریکا که عضوهیئت مشاوران سازمان نایاک نیز میباشد در مقاله خود به اوباما پیشنهاد کرد که باید به ایران تضمین های امنیتی داده شود و برای دستیابی به یک معامله بزرگ تلاش لازم بعمل آید. William Beeman که وی نیز از مفسران چپ آمریکاست در مقاله هفته گذشته خود ایده تغییر رژیم در ایران را یک فانتزی تمام ناشدنی دانست. ازاین نمونه موضعگیریها میتوان به وفور در نشریات چپ آمریکا پیدا نمود.

من در سه گزارش قبلی در مورد لابی طرفدار مماشات بحث کرده ام و بهمین جهت دراین مقاله فقط به مواضع گروههای "چپ" می پردازیم. گزارشات قبلی را به این آدرس مطالعه فرمائید (گزارش اول – گزارش دوم – گزارش سوم) هدف از گزارش کنونی پاسخ به این سوال است که چرا حمله به سیاست تغییر رژیم در چند ماهه اخیر این میزان گسترش یافته و دلیل مخالفت گروههای چپ و ظاهرا مترقی در آمریکا با این سیاست در کجا قرار دارد.

قصد من ارائه کیفرخواست برعلیه سازمان های چپ و مترقی نیست. البته جای تاسف وشرمساری است که این گروهها که باید بطور طبیعی مدافعان حق و حقوق مردم ایران باشند، بخاطر تحلیل غلط و تحت دافعه سیاست های نادرست جرج بوش، از آنطرف پشت بام افتادند و آرام آرام به وکیلان و سخنگویان جمهوری اسلامی تبدیل شدند. من در سه گزارش مفصل، روابط گروههای ضد جنگ و چپ آمریکا با حکومت ایران را مورد بررسی قرار داده ام که خوانندگان میتوانند به این آدرس آنها را مطالعه فرمایند (گزارش اول – گزارش دوم – گزارش سوم)

مآمآآتا

نقطه عطف : شکست مذاکرات ژنو

شروع جنبش مردمی در ایران بسیاری از کارشناسان آمریکائی و همچنین سیاستمداران این کشور را غافلگیر کرد زیرا دستگاه دیپلماسی آنان روی مذاکره و معامله با خامنه ای و احمدی نژاد کوک شده بود. در آنزمان، تعادل سیاسی در واشنگتن کاملا به نفع سیاست مماشات بود. لابی معروف CNAPI که دربرگیرنده نزدیک به 30 گروه مختلف منجمله سازمان های چپ آمریکائی است به عنوان اصلی ترین حامی سیاست مماشات، به جایگاه برتر در واشنگتن دست یافته بود. این لابی طی چند سال آخر ریاست جمهوری بوش، توانسته بود تآثیر جدی بر سیاست آمریکا در رابطه با جمهوری اسلامی بگذارد و جلوی تحریم های جدی و فشار سیاسی بیشتر به حاکمان تهران را بگیرد بی دلیل نبود که هماهنگ کننده فعالیت های این ائتلاف، سرمست از پیروزی اوباما و با اطمینان ازاینکه دوران فشار و تهدید علیه جمهوری اسلامی پایان یافته، در جلسه ماه دسامبر این ائتلاف اظهار داشت که لابی CNAPI به مرکز ثقل مسائل ایران در کنگره تبدیل گشته است. من در گزارشات قبلی، لابی این گروه را مورد بررسی قرار داده ام و با مراجعه به این آدرس میتوانید صورتجلسه نشست های ماهانه این لابی را که از طریق دادگاه بدست آورده ام مشاهده فرمائید.

با شروع جنبش در سال گذشته، لابی مماشات به تلاش خود در جهت توافق بین ایران و آمریکا بر سر مسئله هسته ای ادامه داد. اوباما نیز این گزینه را برگزید و در آن شکست خورد. نافرجامی تلاش های اوباما، پایان دورانی بود که طی آن هم جرج بوش و هم اوباما برای معامله هسته ای با جمهوری اسلامی به هر تلاشی دست زدند و در پاسخ بجز شرمساری نصیبی نیافتند. بن بست در مذاکرات هسته ای راه را برای تصویب تحریم های بی سابقه در شورای امنیت و پس از آن در شورای اروپا و سرانجام در کنگره آمریکا هموار نمود. Ray Takeyh کارشناس با نفوذ طرفدار مماشات در مقاله اخیر خود ضمن ابراز ناراحتی نتیجه گرفت که دوره آشتی جوئی آمریکا با جمهوری اسلامی پایان یافته و دوره تقابل شروع شده است.

این تغییر دوران، شکستی بزرگ برای لابی مماشات و گروههای چپگرایی بود که در چند سال گذشته کارزار وسیعی بنفع همزیستی و تعامل با حکومت ایران براه انداخته بودند.

تظاهرات عاشورا، پایان انقلاب مخملی

اما اهمیت این تحول یعنی روی آوردن غرب به تحریم های کمرشکن، هنگامی بارزتر میشود که به تحول مهمی که در داخل کشور اتفاق افتاد یعنی رادیکال تر شدن جنبش و کمرنگ شدن نقش موسوی و کروبی نگاه کنیم. نقطه عطف این تحول تظاهرات عاشورا بود. این تظاهرات در حالی برگزار میشد که شش ماه از شروع جنبش گذشته و سرکوب، شکنجه و زندان به اوج خود رسیده بود. با اینحال، مردم با ابتکار خویش در ابعادی گسترده به خیابان آمدند و عملا نشان دادند که دو کاندیدای ریاست جمهوری از جنبش فرسنگ ها عقب هستند. اما آنچه عاشورا را متفاوت میکرد یکی شعارهای ساختار شکن در گسترده ترین شکل آن بود و دیگری مقاومت مردم و درگیری آنان با بسیجیان و اوباش رژیم بود. همین دو خصیصه نشان داد که جنبش رایکال تر شده، از موسوی و کروبی عبور کرده و به آشکارترین شکل کلیت رژیم را مورد هدف قرار داده است. در عوص، به همان میزان که جنبش رادیکال تر شد، موسوی و کروبی محافظه کارتر شده و وفاداری خود به نظام را با صدای بلندتر اعلام کردند. سپس در تظاهرات 22 بهمن از موضعی کاملا شکست خورده ظاهر شدند و در پایان نیز از مراسم سالگرد جنبش اعلام انصراف نمودند.

حال اگر این دو تحول یعنی ساختار شکن شدن جنبش در داخل و شکست سیاست مماشات در خارج را با هم مورد توجه قرار دهیم، آنچه بیش از هرچیز آشکار و نمایان میشود، قویتر شدن چشم انداز سقوط رژیم است. زیرا همانطور که بسیاری از کارشناسان سیاسی معتقدند، فشار روزافزون به رژیم ایران، بجای آنکه حاکمان تهران را وادار به عقب نشینی و مصالحه بر سر برنامه هسته ای نماید، راه سقوط و سرنگونی آنان را هموارتر می کند زیرا با ضعیف تر شدن رژیم و بدتر شدن وضعیت اقتصادی، احتمال سربرآوردن جنبش در اشکال رادیکال تر بسیار محتمل است و در آنصورت موسوی و دوستانش نیز قادر به کنترل ناآرامی ها نخواهند بود.

بلافاصله پس از تظاهرات عاشورا، برخی از کارشناسان مهم سیاسی آمریکا که تا آنزمان هنوز به کنارآمدن با حکومت امید داشتند، با یک تغییر لحن بی سابقه، از سیاست تغییر رژیم در ایران حمایت کردند. یکی از مهمترین این کارشناسان ریچارد هاس (Richard Haas) رئیس با نفوذ "شورای روابط خارجی" آمریکا (Council on Foreign Relations) بود که در مقاله بسیار مهمی که در مجله نیوزویک به چاپ رساند ، از اوباما خواست تا از سیاست "تغییر رژیم در ایران" حمایت کند. "هاس" که تا قبل از آن یکی از جدی ترین مبتکران و آرشیتکت های سیاست تعامل و مذاکره با رژیم ایران بود، ضمن آنکه به اشتباه خود در مورد خوش بینی بیهوده به جمهوری اسلامی و اصرار بی جهت بر سیاست مذاکره اعتراف نمود، خواهان حمایت صریح و مستقیم اوباما از "اپوزیسیون" گردید. وی از جهان آزاد خواست تا این فرصت تاریخی برای رها شدن از شر این حکومت را از دست ندهد.

بهمان ترتیب که تحولات داخلی و خارجی رژیم ایده تغییر رژیم را تقویت میکرد، بهمان اندازه نیز نگرانی و ترس از سقوط رژیم اردوگاه اصلاح طلبان داخلی و متحدان آمریکائی آنان را فرا گرفت و ازاینرو چه در خارج و چه در داخل کشور، تلاش مشترکی برای پایئن کشیدن فتیله جنبش شروع شد. آن بخش از کسانی که خود را سردمدار جنبش سبز یا اتاق فکری سبز در خارج معرفی میکنند، شروع به مخالفت با ساختار شکنی و تغییر رژیم کردند و متحدان آمریکائی آنان بخصوص گروههای چپ، شروع به مخالفت با ایده تغییر رژیم و حملات تند به ریچارد هاس نموده و بطور متعصبانه ای به دفاع از تمامیت رژیم ایران پرداختند.

همه چیز از نگاه مخالفت با آمریکا و اسرائیل

گروههای کوچک و بزرگ وابسته به چپ در آمریکا طی هفت سال گذشته یعنی از شروع حمله آمریکا به عراق تا کنون، دچار یک تحول بنیادین شده و از گروههای پراکنده ایکه گهگاه ابراز وجودی میکردند، تبدیل به یک نیروی موثر در صحنه سیاست آمریکا شدند. این رشد بی سابقه قبل از هرچیز ناشی از سیاست های ویرانگر جرج بوش در خاورمیانه است. پس از جنگ بیهوده و غیر قابل توجیه آمریکا با عراق، جنبش ضد جنگ در آمریکا ابعادی گسترده یافت و خون تازه ای به گروههای چپ آمریکائی تزریق کرد. این گروهها همکاری با یکدیگر را شروع کردند و از سال 2005 ببعد وارد اتحاد با چند گرایش سیاسی مهم دیگر در آمریکا شدند. ائتلاف با سازمانها و شخصیت های بانفوذ واشنگتن باعث شد که گروههای چپ به یک نیروی سیاسی صاحب نفوذ تبدیل شوند.

اولین متحد گروههای چپ، بخش هائی از دستگاه سیاسی آمریکا هستند که مخالف حمایت بیدریغ از اسرائیل بوده و همواره تلاش میکنند تا جایگاه اسرائیل در سیاست خاورمیانه ای ایالات متحده را کاهش دهند. بخشی از جناح چپ حزب دموکرات و افراد با نفوذی مثل جرج سوروس از طرفداران این استراتژی میباشند. دومین متحد گروههای چپ، لابی بسیار مهم کمپانی های نفتی آمریکاست که همواره ترجیح میدهد که منافع تجاری اش در منطقه و بده و بستان هایش با ایران و دیگر کشورهای منطقه، قربانی ملاحظات استراتژیک مربوط به امنیت اسرائیل نگردد. بنابراین خواهان کاهش نفوذ لابی اسرائیل در آمریکاست.

از اینرو، از سال 2005 ببعد، این سه نیرو یعنی جناح های سیاسی مخالف نفوذ اسرائیل، لابی تجاری-نفتی و گروههای چپ آمریکائی گردهم آمدند و برای مقابله با AIPAC (لابی اسرائیل) و سیاست های جرج بوش در خاورمیانه کارزار سیاسی بی سابقه ای را شروع کردند. این ائتلاف از سه سال پیش تاکنون تحت نام CNAPI فعالیت میکند و با انتخاب اوباما بعنوان رئیس جمهور، یک متحد قوی در کاخ سفید نیز پیدا کرد. گروههای چپ آمریکائی که با حمایت مالی جرج سوروس و کمپانی های نفتی از حاشیه به وسط میدان آمده بودند، کم کم خودشان را مرکز ثقل سیاست های خاورمیانه ای آمریکا تلقی میکنند.

از نظر گروههای چپ، صحنه سیاسی واشنگتن تا آنجا که به مسائل ایران مربوط میشود شامل دو اردوگاه است: در یکطرف لابی اسرائیل و متحدان آمریکائی آن یعنی نئوکان های جنگ طلب قرار دارند و در طرف دیگر آمریکائیان پیشرو و متحدان آن یعنی همان لابی CNAPI قرار دارد. ازاینرو، این گروهها معتقدند که اگر کاخ سفید دست از تعامل با رژیم ایران بردارد و بطرف سیاست تغییر رژیم برود، وزنه و جایگاه لابی اسرائیل و جنگ طلبان بالا میرود و آنان دست بالا را خواهند گرفت. به عبارت دیگر، هرآنچه که گروههای چپ و متحدان آن در هفت سال گذشته تحت عنوان لزوم گفتگو و تعامل با ایران ساخته و پرداخته بودند و کل سرمایه سیاسی آنان به حساب میآمد، از میان خواهد رفت.

بهترین و روشن ترین تفسیر از این وضعیت را گری سیک، سیاستمدار کارکشته و طرفدار پر و پا قرص کنارآمدن با رژیم ایران بیان داشته است که بلافاصله پس از شروع جنبش با تاسف و نگرانی اظهار داشت:

"ظاهرا هیچ چیز از معامله دولت اوباما با یک حکومت نا مشروع و دیکتاتور جلوگیری نمی کند. اما این انتخابات و وقایع پس از آن هدیه ای بود باور نکردنی به تمام آن کسانی در واشنگتن بود که کل مذاکره با ایران (سیاست مماشات) را مورد سوال قرار میدهند. اشتهای سیری ناپذیر حاکمان ایران برای قدرت باعث گردید تا بهترین هدیه را تقدیم سخت ترین دشمنان خود کنند. "

باید اضافه کرد که گروههای چپ آمریکائی با بهره گیری از دو سرمایه سیاسی توانستند از چند گروه حاشیه ای به یک نیروی سیاسی موثر تبدیل شوند. سرمایه اول آنان جرج بوش و سیاست های غلط وی بود. رویگردانی افکار عمومی از جرج بوش باعث رونق سیاسی گروههای چپ شد. سرمایه دوم آنان، تبلیغ روی یک دروغ و یک فریب بزرگ یعنی امکان آشتی و همزیستی صلح آمیز با حکومت ایران بود. بنظر میرسد که از این دو سرمایه چیزی بجای نمانده و تنها خستگی و شرمساری یک لابی هفت ساله بنفع جناح های مختلف جمهوری اسلامی بر تن آنان خواهد ماند.

مواضع نادرست گروههای چپ قبل از هرچیز زائیده تحلیل غلط آنان از صحنه نبردی است که در ذهن خود ترسیم کرده اند و مطابق آن، هرکس که طرفدار تغییر رژیم ایران است حتما نئوکان، نوکر اسرائیل و جنگ طلب میباشد. با همین تحلیل غلط بود که گروههای صلح طلب آمریکائی به مدافعان احمدی نژاد تبدیل شدند و با همین تحلیل غلط نیز اکنون درکنار لابیست های حرفه ای به مخالفت با تغییر رژیم برخاسته اند. بدون تردید جامعه بین المللی و آمریکا آرام آرام از سیاست مماشات دور میشوند و سرانجام راهی بجز حمایت کامل از جنبش مردمی برای تغییر رژیم نخواهند داشت. باید امیدوار بود که گروههای چپ با تجربه اندوزی از هفت سال گذشته بتوانند این بار در صف مقدم حمایت از مردم ایران باشند.