Sent by: Ahmad Shafii

 

نفرتم را بریخ می نویسم

ترجمه: عباس مخبر

گابریل گارسیا مارکز نویسنده  73  ساله و چهره تابناک ادبیات آمریکای لاتین و جهان، بعلت بیماری اززندگی اجتماعی کناره گرفت. او به سرطان غدد لنفاوی مبتلا شده است و به نظر می رسد که حالش مرتبا بدتر میشود. مارکز یک نامه خداحافظی برای دوستانش نوشته که حقیقتا تکان دهنده است. گفتنی است مارکز نویسنده رمان هائی چون «صدسال تنهائی»، «گزارش یک قتل»  «رازعشق و شیاطین دیگر» «پائیزپدرسالار» و....است که در سال 1982 نیز برنده جایزه نوبل شد.

 اگر خداوند برای لحضه ای فراموش می کرد که من عروسکی کهنه ام و تکه کوچکی زندگی به من ارزانی می داشت، احتمالا همه آنچه را که به فکرم می رسید نمی گفتم، بلکه به همه چیزهائی که میگفتم فکر میکردم. ارج همه چیزدر نظر من نه درارزش آنها که در معنایی است که دارند، کمترمی خوابیدم و بیشتر رؤیا می دیدم، چون می دانستم هر دقیقه که چشمان را بر هم می گذاریم شصت ثانیه نور را از دست می دهیم. هنگامی که دیگران میایستادند راه میرفتم و هنگامی که دیگران می خوابیدند بیدار می ماندم ، هنگامی که دیگران صحبت می کردند گوش میدادم، و از خوردن بستنی شکلاتی  چه حظی که نمیبردم. اگرخداوند تکه ای زندگی بمن ارزانی میداشت، قبائی ساده میپوشیدم ، نخست به خورشید چشم میدوختم  و نه تنها جسمم که روحم راعریان میکردم.

خدایا، اگر دل در سینه ام همچنان می تپید، نفرتم را بریخ مینوشتم وطلوع آفتاب را انتظار میکشیدم. روی ستارگان با رؤیائی ون گوکی شعری بندیتی (1) را نقاشی میکردم و صدای دلنشین سرات (2) ترانه عاشقانه ای بود که به ماه هدیه میکردم. با اشک هایم گل های سرخ را آبیاری می کردم تا درد خارهایشان و بوسه گلبرگهاشان در جانم بخلد.

خدایا، اگر تکه ای زندگی می داشتم، نمیگذاشتم حتی یک روز بگذرد بی آنکه به مردمی که دوستشان دارم، نگویم که دوستشان دارم. به همه مردان و زنان می قبولاندم که محبوب من اند ودر کمند عشق زندگی میکردم. به انسان ها نشان میدادم که چه در اشتباهند  که گمان مبرند وقتی پیر شدند دیگر نمی توانند عاشق باشند و نمیدانند زمانی پیر میشوند که دیگر نتوانند عاشق باشند! به هرکودکی دو بال می دادم، اما رهایش می کردم تا خود پرواز را بیاموزد. به سالخوردگان یاد میدادم که مرگ نه با سالخوردگی که با فراموشی سر میرسد. آه انسان ها، ازشما چه بسیارچیزها که آموخته ام. من دریافتم  که همگان می خواهند در قله کوه زندگی کنند، بی آن که بدانند خوشبختی واقعی وابسته سنجه ای است که دردست دارند. دریافته ام که وقتی طفل نوزاد برای اولین بار با مشت کوچکش نگشت پدر را مفشارد، او را برای همیشه به دام می اندازد. دریافته ام که یک انسان فقط هنگامی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پائین بنگرد که ناگزیر باشد او را یاری دهد تا روی پای خود بایستد.  من از شما بسی چیزها آموخته ام، اما در حقیقت فایده چندانی ندارند، چون هنگامی که آنها را دراین چمدان میگذارم، بدبختانه در بستر مرگ مرگ خواهم بود. گابریل گارسیا مارکز

 

1. شاعر معاصر اهل اروگوئه  2. خوانند معروف اهل اسپانیا