نقش ایدئولوژی  در مقابله با فرهنگ:

 

 

می خواهم از دسیسۀ قدیمی با شما صحبت  کنم.  از یک بازی خطرناک که   بسیاری   به اصطلاح روشنفکر های ما  را قرن ها بخود مشغول داشته  و  هنوز هم دست بردار ما نیست !

 

 این بازی   در واقع  مغلطه کاری ست  -  بازی با کلمات پر طنین -  سوء استفاده ای ست از سادگی شنونده ، ضمن  احاطه کردن  او با عقاید و نام های نو .  تاریخ جهان  مملو ازعوام فریبی است و تاریخ کشور خودمان مدرک  روشنی ست  از اینکه چگونه مردم ما را ،  بارها ، به شبه آفتابی فریفته اند در حالیکه  امیدهاشان جزنقشی بر آب نبود !  

 

نبایستی فراموش کرد که هر  ایدئولوژی در واقع تراوش فکر خلاقی ست که  برای مقاصد  سیاسی / اقتصادی   گروه  خاصی  متولد می شود.  این ایئولوژی  گاهی اوقات همه گیر ، سازنده وحتی افشا کننده است -  مثل اصل آزادی بیان .  اما بدون آمادگی فرهنگی و شناخت ملی  ،  سوء استفادۀ  متعصبانه از همین آزادی بیان  مرگ آور است.  ازطرفی اصرار بر حقانیت آن در میان فرهنگهای بیگانه با آن بیفایده بوده است!  بخصوص که این ایدئولوژی از زادگاهی غریبه  سوی مردمی روان شده باشد که در زیر بنای آن دخالت و سازندگی مستقیم نداشته اند.  یعنی حس نیاز وشناخت ارزش آن با عبور از فیلتر جهان بینی قومی شان حاصل نشده باشد.  تاریخ ما گواه است که  بسیاری از فلسفه ها یا  ایده های نو به همین شکل در دست بیگانگان همچون صلاحی بر علیه مردم و خاک ایران  بکارگرفته شده است . با وجود اینکه  شناخت ، مطالعه   و  بحث آزاد  در مورد همه ایدئولوژی ها  می تواند مفید باشد ،   تعصب کورکورانه -  ناشی از ندانستن خویش از بیگانه -  بسیاری از این  ایدئولوژی ها را  قادر به تخریب رابطه بین مردم با مردم و بالاخره  با فرهنگ ملی شان می کند. 

 

بناچار باید پذیرفت که ازماست که برماست.  هنوز بعضی جوانان ما ، سردر گم ،  بدنبال پناهگاه فکری نویی هستند تا شاید بتوانند  جهان مدرن بی بند و بار را برای خود در بعد ملموس تری  توجیح  کنند.  لازم است این دسته از شیفتگان ایزم ها را   با برهان ساده  و گویش مهربان  به راه راست آورد  که  ایشانند امید فردای ما . 

 

برای روشن تر شدن نقش ایدئولوژی در مقابله با فرهنگ بگذارید بیشتر به موضوع فرهنگ نگاهی بیاندازیم.  در تعریف فرهنگ می توان گفت که:   مجموعه ای ست از تجربیات و در نتیجه جهان بینی یک مردم که تدریجأ نماد اخلاقی انها شده  و  نهایتأ  بایستی از همین مردم و  از مرزهای  کشورشان حراست  نماید.   بنابراین هر روش یا ایدۀ نو که از خارج  بمیان گروهی از ایشان رخنه نماید بایستی در راستار اصلی  این فرهنگ توجیح پذیر باشد. تاریخ به ما آموخته است که هر ایدۀ نو تحت شعارهای  والای  انسانی  مثل :  صلح ،  برابری و  عدالت اجتماعی    لزومآ چنین نتیجه ای نداشته و ندارد.  برای درک بیشتراین واقعیت  به تاریخچه استثمارحاضر نگاهی کنیم  که  چگونه و چندین بار  در لباس کمک به توسعه اقتصادی  یا ایجاد انقلاب در مقابل زور،  بمیان مردم ما آورده شده . هر ایدئولوژی جدید چنانچه ریشه و میوۀ  معلومی نداشته باشد سریعأ طعمۀ دستکاری و اضمهلال می شود. گاهی از اوقات چنین سرنوشت شومی به زیان مردم بوده و خرابی ناشی از آن غیرقابل جبران است . در این خصوص تاثیرات ایده های مذهبی و ایلی در ایجاد شکاف بین ملت ما کتمان ناپذیر است.  از ابتدای تاریخ ایران بایستی دید این ایدئولوژی های  بی رابطه با فرهنگ ملی ما چه   آئین ها  چه   حقوق اجتماعی  و بالاخره چه   توسعه صنعتی   را  برای حراست مردم ما به ارمغان آورده اند؟  آیا هیچ ایدئولوژی بدون تطابق فرهنگی چاره سازبوده؟ تطابق فرهنگی  به معنی سوددهی و تکامل بخشی مردمی ست ، نه در جاماندگی یا ارتجاع ذهنی.  حتی مداهب باستانی که برای تبلور فکری یک قوم ایجاد گشته اند با فاصله گیری از هستۀ فرهنگی همان قوم  بلا استفاده مانده اند.  هیچ پیامبری از انتشار دین خود هدفی برای حکمرانی به مردم خود نداشته است . ولی بعد از مرگ ایشان ، می بینیم  ایده های گوناگونی از چپ و راست سوی مردم ساده دل روان شده و هنوز هم که هنوز است معلوم نیست حق با کیست و به چه دلیل!

 

 بخاطر عدم رضایت از شرایط نا مطلوب ،  انتشار کمونیزم طی قرن گذشته بسیار سریع در بین جوانان ما  دامن گیر شد.  متاسفانه  شناخت محدود  مسئولین ازایدئولوژی های مطرح ، در ایران قبل از انقلاب ، فقط مخارج هنگفت ملی  و سوءظن بیشتر از سوی مردم  و تخطئه فکری به بار داشت -  مردمی که من وشما باشیم .  بسیاری از ما هنوز نمی خواهیم بپذیریم که   شناخت عمیقی از باطن بسیاری از ایدئولوژی ها را نداریم و شاید به این خاطر در پی   یک بحث ایدئولوژیکی  یا به تعصب و یا به بن بست فکری می رسیم.  با این وجود  باور هم نداریم که ساده ایم  - چه تحصیلکرده و چه ناکرده! فقط ما ایرانیان خارج از ایران نیستیم که متعصبانه به مسایل روز می نگریم.  هنوزهم  داخل ایران در روی همین پاشنه می گردد! همیشه صحبت و جنجال از همه  جور ایزم هست ولی کسی به  فرهنگ مردم نمی اندیشد . در این آب گل آلود اصول زیبای مردم دوستی ، فرهنگ دوستی ، و یکرنگی پنهان مانده اند.  در همه جا شاهد هستیم  که  بالاخره همین عدم علاقه به فرهنگ ملی  ،  پس از صلب اعتماد از دولت های خام و قوای  مزدورشان ،  جوانان تشنۀ تغییر را برای ایجاد پایگاه فکری نو به  این سو و آنسو می کشد. و درهمین هنگام است که ایدئولوژی های آشنا ولی نا شناخته! هنوز با سوء استفاده از  کمبودهاشان این  مردم زودباور را با چشمی بسته و دلی امیدوار به دنبال اهداف سودجویانه از اصل خویش دور می کند و استعدادشان را در مقابله با بیگانه تحلیل می برد . در موطن ما این گسیختگی ایدئولوژیکی بقدری عمیق گشته که  اکنون بزرگترین دشمن مردم ایران خود مردم ایران هستند. وقیه ترین فجایع هنوز بدست مردم ما درداخل مملکت ما بر روی مردم ما صورت می گیرد. باعث تاسف است که  امروز فقط  برخی از ما آموخته ایم که  هر ایدئولوژی یا هر طرح جدیدی  بایستی در واقع با بافت و تاریخچۀ نیازهای  قومی ما سازگار باشد تا شاید دردی ازما دوا کند. استعمار چه بهره ها که از این بازی قدیمی نگرفته است! 

 

 اما ، خوشبختانه ، عمر ایدئولوژیهای گوناگون زود گذرند ؛ در حالیکه فرهنگ بسیار ماندنی تر وکهن تر از این بازی های زمانه است.  هر فرهنگی هم بیان کنندۀ تمایزات موجود بین آدم هاست  و هم دارای قدرت پذیرش  فرهنگ های دیگر . این پذیرش به معنی حل شدن در دیگری یا تسلط بر دیگری نیست. بلکه ، فرهنگ ها در کنار هم و متاثر از یکدیگر بتدریج توسعه یافته اند  و تاریخ  بهترین گواه بر  چنین واقعیتی  ست.

 

 

بعد ازافول چراغ دانش در ایران - حدود قرن یازده تا بیستم میلادی -  بازی با کلمات و عوام فریبی از برنده ترین حربه های استعمار بوده که در گمنام نگاهداشتن فرهنگ ایرانی و استیلای اقتصادی بیگانگان موثر افتاده است. بدون عشق و احترام به حق زیستن بود که کاسبان متدین و  دانشجویان  اصلاح طلب ،  تحت ایزم های متفاوت ، تمامی فکر و استعداد خود را در ایجاد تفرقه و تمایز به مصرف رساندند.  غافل از اینکه این ایزم ها سرانجام جز برادرکشی و تاراج مملکت  سودی عایدمان نکرده  و نخواهد کرد.

 

بایستی از نو پیامهای عمقی فرهنگمان را هم در خانواده و هم در مدرسه به کودکانمان  بیاموزیم -  چه در داخل و چه در خارج از ایران. عشق به قانون و لزوم احترام به انسانیت بایستی هر روز گوشزدمان بشود.  لازم است که بعضی سنت های مفید را برای پاسداری و اشاعه این فرهنگ غنی دوباره گرامی بداریم.  از نو بیاموزیم که مرکز هستی انسان – همچون باور دیرین مان –  خانواده وعشق  است و ما میهمانان این طبیعت مقدس هستیم و سوی آن نیز باز خواهیم گشت.  دیگران کاشتند وما خوردیم ، ما بکاریم تا دیگران بخورند.

 

فرهنگ ایرانی است که گذر زمان را  شریف می انگارد.  در فرهنگ ایران زمین موی سپید علامت احترام انگیز پختگی ست -  نه علامت ازپای در آمدگی !  بازنشستگی باعث افتخار پیران زحمتکش ایرانی ست نه شروع انزوا از جامعه!   گورستان برای ایرانی مدرسه ایست  تا درس بهتر زیستن راتا فرصت باقیست دنبال کند. مکانی ست برای خلوت نمودن با عزیز از دست رفته. در حالیکه برای بیشتر غربی ها گورستان محل خوف شکنجه و انتقام از زندگان است!   طبق فرهنگ  ما جایگاه سالخوردگان ما حتی الامکان در دل و بر چشم ماست و در کنار ما  نه در آسایشگاهی خالی از مهر.  این عشق به خانواده و افراد خانواده است که دربطن جهان بینی ایرانی انسجام گرفته و با ایجاد "جناها"  شالودۀ جوامع ایرانی  را میسر ساخته.  این رشته های فرهنگی را در همه ایرانیان خواهید یافت. هزاران سال اینگونه بوده وخواهد بود - علیرغم بادهای موحش ایدئولوژیکی.

 

سعید شیرازی - کالیفرنیا