سرشت تلخ بشريت لى لا سازگار سر آيزايا برلين بى شك يكى از برجسته ترين انديشمندان
و از بزرگ ترين مناديان آزادى قرن بيستم است كه قوى ترين
استدلال ها و هوشمندانه ترين نظريه ها را در دفاع از
آزادى فردى و آزادى جوامع و همين طور انواع كثرت گرايى (سياسى
و فرهنگى) عنوان كرده و زيباترين و پرمعناترين رساله ها را درباره
تاريخ انديشه ها نوشته است. برخى از نوشته هاى او شهرتى
اسطوره اى پيدا كرده اند. او نوشته هاى بسيار و پراكنده اى
از خود به جا گذاشت كه هنرى هاردى، عضو ارشد كالج ولفسون دانشگاه آكسفورد
و يكى از اعضاى هيئت امناى تدوين آثار وى به جمع آورى آن ها
پرداخته است. سر آيزايا برلين در سال 1909 در شهر ريگا پايتخت لتونى زاده شد. شش ساله
بود كه خانواده اش به روسيه رفتند و وى در 1917 در پتروگراد شاهد
انقلاب هاى سوسيال دموكراتيك و بلشويكى بود كه بر انديشه هاى
آزادى خواهانه وى تأثيرى عميق به جا گذاشت. در 1921 خانواده برلين
به انگلستان مهاجرت كردند. وى پس از پايان رساندن تحصيلات دبيرستانى
سرانجام به دانشگاه آكسفورد راه يافت و بعدها در آن جا عضو كالج آل
سولز(
[1]
[1])
و همين طور عضو نيو كالج(
[2]
[2]) و استاد نظريه هاى سياسى و اجتماعى و بانى كالج ولفسون(
[3]
[3]) شد. او رياست فرهنگستان انگلستان را نيز بر عهده گرفت. در دوران
زندگى بسيار نوشت و سخنرانى كرد. از جمله آثار به چاپ رسيده وى مى توانيم
از كارل ماركس، چهار مقاله درباره آزادى، ويكو و هردر، انديشمندان
روس، مفاهيم و مقوله ها، بر خلاف جريان، برداشت هاى شخصى،
مفهوم واقعيت و سرشت تلخ بشريت نام ببريم. برلين كه متخصص تاريخ انديشه ها
بود جايزه هاى اراسموس، ليپينكات(
[4]
[4])
و آنجلى(
[5]
[5])
را از آن خود كرد. در اينجا به بررسى و معرفى يكى از آثار ظريف و زيباى برلين مى پردازيم
كه من براى ترجمه فارسى آن نام سرشت تلخ بشريت را برگزيده ام. نامى كه برلين بر كتاب گذاشته
برگرفته از جمله اى است از كانت كه سرشت بشر را به الوارى تابدار
تشبيه مى كند و مى گويد با اين الوار تابدار هرگز نمى توانيم
چيزى بى عيب و نقص بسازيم(
[6]
[6]). براى ترجمه اين مفهوم
از شعرى از فردوسى يارى گرفتم: درختى كه تلخ است وى را سرشت ***
گرش بر نشانى به باغ بهشت ور از جوى خلدش به هنگام آب ***
به بيخ انگبين ريزى و شهد ناب سرانجام گوهر به كار آورد *** همان
ميوه تلخ بار آورد نام سرشت تلخ بشريت از
اينجا بر پيشانى كتاب جا گرفته است. برلين اين جمله كانت را به منزله
هشدارى عليه جزميت، آرمان شهرجويى، و مخالف با هر گونه نظام انديشه
عقلانى مى داند و اين تلخ سرشتى را مانعى در راه هر گونه
فعاليت سازنده مى بيند. اين كتابى در بررسى تاريخ نيست بلكه جستارهايى
است در تاريخ انديشه ها كه جز پيشگفتار شامل هشت مقاله است. هشت
گفتار اين كتاب به ظاهر مستقل اند ولى در مجموع خط فكرى خاصى
را دنبال مى كنند. برلين در سرشت تلخ بشريت در پى دفاع از آزادى و
ارزش هاى به خطر افتاده مربوط به آن است. خط فكرى برلين در اين
گفتارها اثبات اين نكته است كه دوران آرمان شهرجويى به سر آمده
است. او توجه مخصوصى به كثرت گرايى دارد و مرادش اين است كه براى
زندگى شيوه هايى متفاوت ولى به يك اندازه معتبر وجود دارد و به
ويژه باور دارد كه منافع، انگيزه ها و هدف آدميان، همواره و در
همه جا كاملا يكسان نبوده است، به همين دليل تمايل به يافتن راه حلى
واحد براى اين كه جوامع را به بهترين وجه سامان دهيم، جز تلاشى بيهوده
نيست. اين تلاش ها مايه بروز انواع آرمان گرايى و آرمانشهرجويى
شده است و كسانى كه طرح هايى گوناگون براى اين جامعه هاى
آرمانى عرضه مى داشتند فكر مى كردند به هر قيمت شده بايد
به اين وضعيت آرمانى دست يابيم و بروز ايدئولوژى هايى مثل كمونيسم،
فاشيسم و ملى گرايى افراطى هم بخشى از همين روال فكرى بوده است.
ولى برلين براى اين طرز تفكر پاسخى معقول و بشردوستانه دارد. به موجب
ديدگاه كثرت گراى وى خواسته ها و هدف هاى افراد بشر
متنوع اند و آرمانشهرجويى با وجود مشكلات گوناگونش با تجربه آدميان
همخوانى ندارد زيرا اين تجربه ها چند ساحتى و اغلب در حال تغيير
هستند. او مى گويد: «انسان ها به شكل گروهى گرد هم جمع مى شوند زيرا از آن چه به
هم پيوندشان مى دهد، آگاه اند، پيوندهايى از قبيل تبار،
زبان، خاك، و تجربه هاى جمعى مشترك اين پيوندها منحصر به فرد،
ناملموس، و بنيادين اند. مرزهاى فرهنگى به نظر افراد بشر طبيعى
مى آيند، و ناشى از كنش و واكنش سرشت شان با محيط و تجربه
تاريخى هستند. فرهنگ يونانى فقط و فقط و به تمامى يونانى است هند،
ايران، و فرانسه هم همان هستند كه هستند، نه چيزى ديگر. فرهنگ ما مال
خودمان است فرهنگ ها قياس ناپذيرند هر يك همان است كه هست،
هر يك، مانند روح در نظر خداوند، ارزشى بى نهايت دارد. اگر مانند
فاتحان بزرگ يكى از اين فرهنگ ها را به سود ديگرى از ميان ببريم،
يا جامعه اى را مطيع كنيم و تمدنى را از ميان برداريم، جنايتى
هولناك عليه حق زندگى بنا بر معيارهاى خود و در پرتو ارزش هاى
آرمانى خود مرتكب شده ايم»(
[7]
[7]).
بشر همواره به دنبال آرمانشهرى به كمال رسيده بوده است. هدف افراد بشر در
طول قرون و اعصار تغيير نكرده است و همواره به دنبال غذا، سرپناه و
امنيت و همين طور عدالت و آزادى بوده اند. سرشت بشر تغييرناپذير
است. كسانى كه دانش لازم را در اختيار داشته باشند مى توانند
از اين هدف ها آگاهى پيدا كنند و راهى بينديشند كه در قالب آرمانشهرها
محقق شوند. خصلت اصلى اغلب آرمان شهرهايى كه بشر به دنبال شان
بوده اين است كه چون به كمال رسيده اند، تغيير نمى كنند.
سير اين گونه آرمان شهرها را مى توانيم از زمان هومر و هزيود
و افلاطون تا عصر حاضر دنبال كنيم. برخى مدعى هستند كه اين آرمانشهرها
در دوره اى وجود داشته اند و از ميان رفته اند و تمام
تلاش ما بايد در جهت احياى آن ها باشد. بايد راه رسيدن به آرمانشهرها
را پيدا كنيم و به آن ها واقعيت ببخشيم. باز هر كس از ظن خود
راهى پيشنهاد مى كند، برخى راه رسيدن به اين آرمانشهر را در متون
مقدس مى جويند، برخى دانش و علوم دقيق را براى رسيدن به اين هدف
لازم مى دانند و خلاصه گروهى مدعى اند هركس بايد به قلب
خود مراجعه كند و خودش و طبيعت اطرافش را درك كند تا بفهمد چگونه بايد
زندگى كند، البته به اين شرط كه نفوذ مردم منحرف چشم بصيرتش را بر
حقايق نبندد. برلين، با توجه به "تكثر فرهنگى" و "تنوع
فرهنگى" مورد نظر ويكو و هردر مثال هايى مى زند تا
نشان دهد كه انديشه هاى آرمانشهرجو و "حقيقت هايى ابدى"
به كار نمى آيند. او مى گويد ملت هاى گوناگون، نياكان
متفاوت و قوانين و آرمان هاى متفاوت داشته اند و هر يك به
دنبال سبك زندگى و راه و روش خاص خود بوده اند.پس يك هدف و يك
قانون جهانى براى تمام مردم جهان و تمام فرهنگ ها مناسب نيست.
به اعتقاد برلين به تعداد فرهنگ هاى موجود مى توانيم جامعه هايى
بى عيب و نقص داشته باشيم كه هر يك آرمان هاى خاص خود را دارند،
در اين صورت امكان دستيابى به الگويى واحد و آرمانى براى تمام اين
جوامع بى معنا است و به نظر مى رسد به تعداد جوامع و فرهنگ ها
بايد جامعه آرمانى داشته باشيم. مضمون مقابله تكثرگرايى در برابر آرمان شهرجويى
در مقاله هاى اين كتاب پى در پى تكرار مى شود: دنيا معمايى هزار تكه نيست كه، با آگاهى از اين كه يك الگو وجود دارد، فقط
يكى، بخواهيم اجزاى آن را طورى كنار هم قرار دهيم، كه با هم جور شوند.
ما در برابر ارزش هايى متضاد قرار داريم اعتقاد به اين عقيده
جزمى كه اين ها بايد به نوعى در جايى با هم از در آشتى در آيند،
تنها اميدى واهى است تجربه نشان مى دهد كه اين اميد نابجا است.(
[8]
[8]) برلين به آزادى انتخاب اعتقاد داشت و بشر را همواره ناگزير مى ديد
كه بين ارزش هاى ناهمسنگ و ناهمخوان دست به انتخاب بزند: ما بايد دست به انتخاب بزنيم، و با انتخاب يكى، شايد به ناچار، ديگرى را
از دست مى دهيم. اگر آزادى فردى را برگزينيم، ممكن است اين كار
مستلزم قربانى كردن تشكيلاتى باكارآيى بيشتر باشد. با گزينش عدالت
شايد ناگزير به قربانى كردن بخشش باشيم. با گزينش دانش شايد ناگزير
به قربانى كردن معصوميت و نيكبختى باشيم. با گزينش دموكراسى شايد ناچار
به قربانى كردن قدرتى باشيم كه از نظاميگرى يا از فرمانبردارى در نظام هاى
سلسله مراتبى ناشى مى شود. با گزينش برابرى شايد ناگزير
به قربانى كردن ميزانى از آزادى فردى باشيم. با گزينش مبارزه براى
زندگى شايد ناگزير به قربانى كردن بسيارى از ارزش هاى متمدنانه
باشيم، و بسيارى از ارزش هايى كه تلاش زيادى براى به وجود آوردن شان
كرده ايم.(
[9]
[9]) در مصاحبه اى با رامين جهانبگلو مى گويد اگر بشر از آزادى نامحدود
برخوردار باشد اقويا ضعفا را از ميان مى برند، و اگر از برابرى
نامحدود بهره ببرد نمى تواند آزادى نامحدود را برقرار كند زيرا
فرد قدرتمند بايد تحت فشار قرار گيرد(
[10]
[10])... آزادى تمام و كمال
هولناك است، برابرى تمام و كمال هم همان قدر ترسناك است. خلاصه برلين با تكيه بر تكثر و چندگانگى فرهنگى اين اعتقاد را رد مى كند
كه مى شود نسخه اى واحد در قالب آرمانشهر براى سعادت و خوشبختى
تمام جوامع نوشت. ناگفته پيداست كه اين نظر تا چه حد با انديشه جهانى
شدن عصر حاضر در تضاد است. اگر جهانى شدن حربه اى باشد براى سلطه
فرهنگى قدرت هاى (يا قدرت) برتر جهانى و اشاعه يك فرهنگ بر سراسر
جهان، انديشه برلين به بهترين وجه مشت كسانى را كه در پى اشاعه اين
فرهنگ هستند باز مى كند. به نظر او معمولا قدرت هاى توتاليتر
بودند كه ادعا مى كردند يك آرمانشهر مى تواند الگويى براى
سامان دادن اوضاع تمام كشورها و جوامع و ملت ها به شمار آيد و
مورد استفاده قرار گيرد ولى سر آيزايا برلين با عنوان كردم مفهوم كثرت گرايى
مى گفت پذيرش اين كه براى اداره جوامع گوناگون بشرى تنها يك راه
حل وجود دارد، توهمى خطرناك است كه جز كشت و كشتار و اعمال زور و حذف
آزادى ها نتيجه اى به بار نمى آورد. در مقاله «نسبيت گرايى انديشه اروپايى در قرن هجدهم»، برلين باز درباره
ويكو و هردر بحث مى كند به تفاوت نسبيت گرايى و تكثرگرايى
مى پردازد و مى خواهد نشان دهد كه آيا مى شود آنان
را نسبيت گرا ناميد يا نه؟ ارزش ها و نگرش ها انواع
مختلفى دارند كه برخى از آن ها را اين جامعه و برخى را جامعه اى
ديگر بر مى گزينند و هر جامعه اى ممكن است نگرش ها
و ارزش هاى جوامع ديگر را محكوم كند يا بستايد. جامعه هاى
مختلف در زمان هاى متفاوت يا گروه هاى متفاوت در جامعه اى
واحد، به دنبال هدف هاى عينى گوناگون و ارزش هايى بوده اند
كه برخى با برخى ديگر ناهمخوان و ناهمسنگ اند. از نظر برلين در تاريخ معاصر، فاشيسم نابخشودنى ترين انديشه اى
است كه پديد آمده است. اين موضوع طولانى ترين مقاله اين كتاب
است كه به بررسى انديشه هاى ژوزف دو مستر، فيلسوف قرن نوزدهمى،
مى پردازد، كه مدافع شديد جنبش مخالف عصر روشنگرى بود. برلين
اين مقاله را مدت ها پيش از انتشار آن نوشته و براى بازنگرى كنار
گذاشته بود. مستر را اغلب مدافع پاپ سالارى و اقتدارگرايى دانسته اند،
برلين در اين مقاله نشان مى دهد كه مى شود از زاويه ديگرى
به انديشه هاى او توجه كرد. شايد او با زبان گذشتگان سخن مى گفته
است ولى آن چه مى گفت "دلالت بر آينده" داشت. مستر
نه محافظه كار بود و نه اقتدارگرا، او در اصل هوادار حكومت توتاليتر
بود، نه حكومتى مرتجع بلكه حكومتى بسيار مدرن. برلين حساب مستر و بونال
واپس گرا و عارى از تخيل و سلطنت طلب را از هم جدا مى كند.
مستر معتقد به سرچشمه الهى هر گونه قدرت بود. در دوره اى كه اعتقاد
به آزادى و آزادى خواهى از هر سو رواج پيدا مى كرد، مستر
به جاى آن رستگارى به يارى نيروى ايمان را توصيه مى كرد. او روح
تازه اى به جان آموزه از اعتبار افتاده حق الهى شاهان مى دميد.
از فردگرايى سده هجدهم انتقاد مى كرد. در انتقاد از سرشت تلخ
بشر مى گفت هدف وى صرفاً كشتن است، دل و روده گوسفند را از هم
مى درد تا طنين چنگش را بلند كند... و سفره اش پوشيده از
لاشه حيوانات است. اين مردم وحشى كه به ديوانه اى از بند رسته
مى مانند به قيمى نياز دارند كه بر جان و مال شان نظارت
داشته باشد. طبيعى است كه از نظر مستر نايب مسيح در رأس اين قيم ها
قرار مى گيرد و افراد بشر را در سايه ارعاب رستگار مى كند.
بشر چون ضعيف و فاسد است و نمى تواند بر نفس خود فرمان راند بايد
به طيب خاطر تسليم اين اقتدار شود. تنها با قدرتى كه فرجام خواهى
نمى پذيرد مى توانيم جلوى اين بى قانونى را بگيريم.
در پايان اين فصل برلين نشان مى دهد كه اين ديدگاه عميقاً بدبينانه
چگونه راه را براى حكومت استبدادى راست و چپ در قرن هولناك بيستم هموار
كرد.
برلين در مقاله هاى پايانى اين كتاب، فراز و نشيب وحدت اروپا، خداگونگى اراده رومانتيك: شورش عليه اسطوره جهان
آرمانى و تركه خميده: درباره ظهور ملى گرايى، به بررسى ملى گرايى
مى پردازد در حالى كه هم چنان تنوع و تكثر فرهنگى و ارزشى
را در نظر دارد. از نظر او ملى گرايى نوعى اعتقاد به رسالت استثنايى
يك ملت است كه خود را ذاتاً برتر مى داند، فرهنگى جهانى وجود
ندارد و اين فرهنگ، فرهنگى دروغين و نوعى توهم است. ملى گرايى
جنبش غالب قرن نوزدهم بود. از نظر هردر نياز تعلق داشتن به يك گروه
از جمله نيازهاى اوليه بشر است. در پى جهانى شدن اين احساسات ملى و
قومى حل مى شوند و زندگى و آرمان هاى افراد محتواشان را
از دست مى دهند. هردر و پيروانش به همزيستى صلح آميز شكل هاى
مختلف و متنوع ملت ها اعتقاد داشتند و از نظر آن ها هر قدر
اين شكل زندگى ها متنوع تر باشد بهتر است. ملى گرايى اغلب
ناشى از زخم خوردگى و تحمل نوعى اهانت جمعى است. برلين از جمله
معدود آزادى خواهانى بود كه با قاطعيت از ملى گرايى دفاع
مى كرد و آن را يكى از جنبش هاى مقتدر دنيا مى دانست.
او هم مانند هردر اعتقاد داشت كه ملت ها بايد بتوانند فرهنگ خود
را حفظ و بنا بر آداب و رسوم شان زندگى كنند. البته بدون اين
كه اين وضع مايه تجاوز آن ها به يكديگر شود. به عقيده برلين جهانى
شدن ملت ها را از محتواى واقعى ارزش ها و آداب و رسوم شان
دور مى كند و مانع تنوعى مى شود كه مى تواند به شكوفايى
تك تك افراد كمك كند:
فقط به اين شيوه است كه فرهنگ هاى واقعى پديد مى آيند، فرهنگ هايى
كه هر كدام منحصر به فردند، هر كدام سهم خاص خودشان را در تمدن بشرى
دارند، و هر كدام در پى ارزش هاى خاص خود و راه خويش اند،
نه اين كه در اقيانوسى جهانى غرق شده باشند كه آن ها را از فرهنگ هاى
بومى و رنگ هاى محلى شان تهى مى كند، همين طور از روحيه
و ذوق و قريحه ملى شان كه تنها در سرزمين خودشان شكوفا مى شوند،
و از رگ و ريشه شان كه به گذشته مشترك و دورشان مى رسد.
تمدن باغى است كه تنوع گل ها و گياهان لطيفش باعث زيبايى آن مى شود،
و امپراتورى هاى بزرگ و فاتح -امپراتورى هاى روم، وين و
لندن- اين گل و گياهان زيبا را لگدكوب و له كردند و از ميان بردند.(
[11]
[11]) [۱]. All Souls |